" تعصب 2 "
نيايش عزيز! گفته اي كه ابزار ما چشمان و انديشه هايمان هستند كه آنها هم مي توانند اشتباه كنند!كاملا درست است ، ابزار ما چشمها و انديشه ماست، و به مدد همين ابزار است كه بشراز حالت غار نشيني و بدويت به چنين مرحله اي از علم و پيشرفت و تكنولوژي رسيده است كه به مدد آن من و تو با هزارن كيلومتر فاصله پشت اين صفحات شيشه اي نشسته ايم و نظرات يكديگررا مي خوانيم و نقد ميكنيم.
ومگر به مدد همين چشمان نبود كه ابراهيم خليل خورشيدرا ديد و خداي خود خواند وبه ياري همين انديشه نبود كه گفت خداي من اين نيست!خداي من خدايي نيست كه صبح مي آيد و شب مي رود!وشب ماه را در جايگاه خدايي نشاند و صبح او رانيز لايق ندانست. و مگر به مدد همين انديشه نبود كه گفت خداي من آن خداي يگانه ايست كه طلوع نمي كند و غروب ندارد و هماره هست و از همه برتر است!
شايد بگويي كه "كار پاكان را قياس از خود مگير!" اما من مي گويم اگر بنا نبود كه راه خليل برويم كه خليل نمي آمد!اگر بنا نبود كه كامل شويم كه انسان كامل نمي آمد تا راه تكامل را به ما بياموزدوراه تكامل جز از مسير انديشه و تفكرو شناخت مي گذرد؟
اين مدام ساختن وانديشيدن و بازنگري و ويران كردن و ازنو بنانهادن لازمه راه تكامل است.انساني كه مي انديشد و مدام دايره انديشه و وسعت ديدش را گسترش مي دهد و افكار و عقايدش را در بحبوحه نقد و آزمايش قرار مي دهد و چهارچوب فكري و اعتقاديش را بر اساس يافته ها و حقيقتهاي جديد مي سنجد و بهبود مي بخشد با انسان متعصب،انساني كه مي خواهد ثابت كند فكرش درست است تفاوت دارد! انسان منعصب مبناي فكريش باينري است يا صفر است يا يك. از نظر او هرچيز كه در چهارچوب فكريش نباشد غلط است، و بي كم و كاست پذيرفتني نيست! خط بطلان بر هر چه خارج آن باشد مي كشد.مثل تابعي است كه به هر ورودي دو پاسخ مي دهد در ست يا نادرست. اما انسان نو انديش، انسان اهل كنكاش وتفكر،انساني است كه در هر پديده غلط نيز به جستجو مي پردازد و سره را از ناسره جدا مي كند. تابع هوشياري است كه بر اساس وروديهاي مختلف، قادر است پردازش كند و خود را نيز ارتقا ببخشد وتغيير دهد، مدام در تكاپوست تا مرزهاي جديدي را كشف و شناسايي كند و جهان بيني و ايدئولوژي خود را گسترش دهد،پس بنيان فكري و اعتفاديش نيز تغيير پذيرو رو به رشد و تكامل است .
اما اينكه مي گويي ايمان و يقين همان تعصب است، جاي تعجب دارد! جدا از معناي لغوي و بار معناييشان، جايگاه آنها نيز با يكديگر تفاوت دارد، جايگاه يقين و اطمينان، قلب و دل انسان است. الا بذكرالله تطمئن القلوب
اما جايگاه تعصب در فكر جمود انسان و نبود انديشه پويا است!
حقيقتش اين استدلال" پافشاري و سعي در اثبات درستي تفكر"به شدت مرا مي ترساند! البته نه از جانب تو كه با احساسات پاك و انديشه هاي زيبايت آشنا هستم ، بلكه از جانب كساني كه متاسفانه براي دفاع ازدرستي آنچه به آن اعتقاد دارند و پافشاري وكوشش براي اثبات درستي تفكرشان از هيچ ابزاري رويگردان نيستند! چرا كه آنها نيز اعتقاد دارند كه آنچه مي انديشند و به عنوان درست پذيرفته اند قابل دفاع و پافشاري است و چون نمي خواهند دست از اعتقادشان بردارند وشانه بالا بيندازند و بي تفاوت باشند، پس وارد عمل مي شوند ومي شود آنچه نبايد بشود! حمله تروريستي يازده سپتامبر و كشته شدن صدها نفرو به هم ريختن جغرافياي سياسي جهان و يكه تازي بلامنارع آمريكا در جهان تنها نمونه اي ازاعتقادات همراه تعصب است!
وباز متاسفانه استدلال امثال مصباح و دار و دستهء شان و گروه انصار فشارو خفقان نيز دقيقا همين اعتقاد به درست بودن چيزي است كه بدان اعتقاد دارند! يعني خود و اعتقادات خويش را عين حق و حقيقت ديدن و نفي كردن هرآنچه غير از اعتقاداتشان است و طبيعي است كه اينان با چنين اعتقاداتي به درجه اي از تعصب رسيده اند كه حكم ارتداد و كفربراي مخالفانشان صادر مي كنند و اجراي ان را نيز براي خود فريضه و عبادت مي دانند و حسين حسين گو.يان و يا زهرا يا زهرا فرياد كنان بار سنگين تعصبشان را بر دوش مي كشند و قامت بر افراشته شان را بر روي شترتعصب و جهلشان به نمايش مي گذارند! گاليله و منصورحلاج و عين القضات و عزت ابراهيم نژاد،تنها نمونه هايي از قربانبان اين نعصبات كرو كورو گنگ هستند وتاريخ بسيار از اين گونه در خود نهفته دارد!
"تعصب"
سال سوم دبيرستان، معلم تاريخي داشتيم كه از قضا انسان باسوادي هم بود،با سواد كه مي گويم منظورم در رشته تاريخ است،فوق ليسانس رشته تاريخ و آدم اهل مطالعه اي بود ،چند بار هم كه او را بيرون مدرسه ديده بودم، هميشه خدا چه در صف تاكسي يا اتوبوس يا ميني بوس مشغول خواند ن كتابي بود.يك روز سر كلاس در مورد رضا شاه صحبت ميكرد، گفت اين آقا كه ادعاي پادشاهي داشت و دم از پيشرفت و.... مي زد ،آن قدر سواد نداشت كه اسامي وزراي كابينه را از روي برگه بخواند!
يكي از دوستانم كه او هم بسيار اهل مطالعه و فكر بود به معلم ايراد گرفت كه اگرچه رضا شاه آدم بيسوادي بود اما مدير لايق و مدبري بود و براي اداره يك كشور مديريت فاكتور مهمي است و اگر شما مي خواهيد از او ايراد بگيريد ضعفهاي ديگري داشت كه مي توانيد به آنها اشاره كنيد!
معلم اما همين كوتاه سخن را تاب نياورد و با چهرهاي برافروخته و عصباني نگذاشت حرف رفيق ما به پايان برسد و او را از كلاس اخراج كرد!
ما كه تا آنروز براي معلممان به سبب دانش تاريخي وسيعش احترام زيادي قائل بوديم سخت تعجب كرديم كه پس اين همه مطالعه و دانش تاريخي به چه كار مي آيد؟ مطالعه تاريخ مگر جز براي عبرت آموختن از رفتارهاي اشتباه گذشتگان و اندوختن تجربه از رفتارهاي درست يا نادرست آنان و عدم تكرار خبط و خطاهاي آنان است؟ پس دانش انسان وقتي تعصبش در برداشت و اعتقاد شخصي اش از يك موضوع آنچنان قوي و بر او مسلط است كه انتقاد ساده يك دانش آموز راهم تاب نمي آورد به چه درد مي خورد؟جز اينست كه كم نيستند انسانهايي در تاريخ كه بي سواد يا كم سواد بودند اما كارهاي خارق العاده اي انجام دادند كه هنوز از عهده هزاران تحصيلكرده خارج است؟ مگر نادر شاه افشار انسان بيسوادي نبود؟ پس چرا ناپلئون اذعان مي كند كه اگر داستان جنگهاي نادر را نمي خواندم هيچگاه در جنگهايم پيروز نمي شدم؟ به راستي معلم ما اين را نمي دانست؟
اغلب انسانها چنان به افكار و عقايد، كرداروگفتار، زندگي وخانواده،فرهنگ ، دين و مذهب و حتي نسبت به ماشين،خانه وگاها اثاثيه منزل و لباسشان ، تعصب دارند كه نه تنها تغييردادن آنها غيرممكن مي نمايد،بلكه هيچ گونه ايراد يا انتقادي در مورد آن را بر نمي تابند، و با شنيدن كوچكترين ايرادو انتقاذيي نسبت به آنها چنان بر مي آشوبند كه غير قابل تصور است!ازاين دسته افراد پيرامونمان فراوانند و اي بسا خود نيز يكي از آنان باشيم.
تا به حال پاي صحبت يكنفر شيعه، يك نفر سني يا كليمي يا ارمني، كاتوليك يا پروتستان نشسته ايد؟ هيچ از خودتان پرسيده ايد چرا اين قدر اديان مختلف وحود دارد؟ چرادر هر ديني اينقدر مذهب وجود دارد و همگي بلا استثناء خود را برترين و يگانه راه نجات انسانها مي دانند؟ البته اگر ساير اديان و حتي مذاهب هم دين خود را نفي نكنند؟ چرا شيعيان ، سني ها را قبول ندارند و چرا سني ها، ما را قرمطي مي دانند؟ چرا كليساي كاتوليك و پروتستان سالهاست كه يكديگر را محكوم و خود را پيروان حقيقي عيسي مسيح مي دانند؟ يعني به راستي يك زبان مشترك براي حل اين نوع اختلافات وجود ندارد؟ آيا با گفتگو و بحث و جدل منطقي نمي توان به يك راه يك هدف يك نتيجه دست پيدا كرد؟مگر جز اينست كه پيامبران،نسبت به پيامبران قبل و بعد از خود احترام زيادي قائل بودند ونسبت به پيامبران بعد از خود بشارت مي دانند؟مگر خداي اين اديان با هم تفاوتي دارد و مگر دين نزد خدا يگانه نيست؟
تاكنون از خود پرسيده ايد كه چرا دعواي شيعه وسني هيچگاه پايان نمي پذيرد؟ چرا نسلهاي قديم هميشه با نسلهاي جديد مشكل دارند؟ و اين تسلسل همواره ادامه دارد؟ چرا پدرو مادران از رفتار و گفتار وعقايد و حتي طريقه لباس پوشيدن فرزندانشان و نسل بعد از خود گلايه دارند حال آنكه فراموش مي كنند كه همين گلايه از جانب والدينشان نسبت به آنها نيز وجود داشته است؟
نگاهي به خودمان بيندازيم! واقعا چقدر ظرفيت پذيرش تغيير و حتي انتقاد را داريم؟ هيچ به افكار وعقايد،رفتارو گفتارو حتي به ايمان خودتان شك كرده ايم؟با خودمان صادق باشيم! يعني فكر مي كنيد امكان خطا در آنچه كه ما درست مي دانيم وجود ندارد؟ امكان ندارد آنچه را به نام عرف يا فرهنگ و يا حتي دين به خورد ما داده اند و براي ما جزو اصول شده است، نادرست و حتي متضاد حقيقت باشد!
آيا حقيقت را دربست و تمام و كمال دراختيارما و فرهنگمان وتلقي ما از دين و مذهب قرار داده اند كه عقيده و نظر و رفتار و كردار و گفتار هيچ بني بشري جز خودمان را بر نمي تابيم و حتي تحمل نظر مخالف يك دوست و حتي اعضاي خانواده مان راهم نداريم؟ مگر غير اينست كه مهدي(عج) در زمانه اي ظهور مي كند كه دين چنين به انحراف كشيده شده است كه گويي دين تازه اي به همراه مي آورد و عالمان و دينداران با او به مخالفت بر مي خيزند؟
پس چگونه است كه برداشت و نگرشمان به دين را عين حقيقت مي دانيم وهر آنچه كه مي دانيم جزو اصول قلمداد مي كنيم و غيرآن را قبول نمي كنيم؟
واقعا چند نفر از ما اكنون قادر است چون ناصرخسرو وفضيل عياض و تعدادي ديگر از بزرگان پس از يك عمر به يك شيوه خاص انديشيدن و زيستن به يكباره در ميانسالي يا كهنسالي ، زندگي و اعتقادات و همه چيزش را دريك لحظه دگرگون كند و به هرآنچه كه داشته و كسب كرده شك كند و همه را نابود كند و بناي متزلزل اعتقادات و انديشه هايش را يك بار ديگر مستحكم تر و راسخ تر از قبل بازسازي كند؟ولو به قيمت اعتراف به اشتباهات گذشته !حتي به قيمت اقرار به يك عمر اشتباه انديشيدن و عمل كردن، نزد وجدان خاك گرفته اش!ولو به بهاي درك حقيقتي دردآور و دهشتناك مبني بر پيمودن راه در بيراهه وحتي در خلاف جهت صحيح!
واگر در اين بازسازي به راستي يقين كرديم كه راه را درست آمده ايم وبه تركستان نمي رويم با يقين و ايماني به مراتب مستحكم تر از گذشته به راهمان ادامه مي دهيم و چه كوله باري بهتر از ايمان و يقيني چنين براي يك رهرو؛ هر كس كه مي خواهد باشد و راهش هر چه مي خواهد باشد، نسبت به راهي كه مي پيمايد و هدفي كه دارد مي تواند وجود داشته باشد؟
حقمان است شكوفا نشدن
عقده دل شدن و وا نشدن
حقمان است پس از اين همه راه
چشمه اي ماندن و دريا نشدن
سهم ما خيل تماشا زده هاست
بين اين وسعت كم جا نشدن
كوچه يك وسعت باز است چه باك
كوچه در پنجره معنا نشدن
گفته اند عاقبتش شب زدگي است
با سحر هيچ هم آوا نشدن
دفعه اولمان نيست چنين
خواستن،خواستن اما نشدن
مثل يك قطره در آوازه رود
گم شدن در تو و پيدا نشدن
من كه يك منظره خشكم و بس
تو بگو سبز شدن يا نشدن!
(علي اخگر)