TO BE OR NOT TO BE
 

 
REMEMBER THE FLYING
 
 
   
 
Wednesday, July 16, 2003
 


"تعصب"

سال سوم دبيرستان، معلم تاريخي داشتيم كه از قضا انسان باسوادي هم بود،با سواد كه مي گويم منظورم در رشته تاريخ است،فوق ليسانس رشته تاريخ و آدم اهل مطالعه اي بود ،چند بار هم كه او را بيرون مدرسه ديده بودم، هميشه خدا چه در صف تاكسي يا اتوبوس يا ميني بوس مشغول خواند ن كتابي بود.يك روز سر كلاس در مورد رضا شاه صحبت ميكرد، گفت اين آقا كه ادعاي پادشاهي داشت و دم از پيشرفت و.... مي زد ،آن قدر سواد نداشت كه اسامي وزراي كابينه را از روي برگه بخواند!
يكي از دوستانم كه او هم بسيار اهل مطالعه و فكر بود به معلم ايراد گرفت كه اگرچه رضا شاه آدم بيسوادي بود اما مدير لايق و مدبري بود و براي اداره يك كشور مديريت فاكتور مهمي است و اگر شما مي خواهيد از او ايراد بگيريد ضعفهاي ديگري داشت كه مي توانيد به آنها اشاره كنيد!
معلم اما همين كوتاه سخن را تاب نياورد و با چهرهاي برافروخته و عصباني نگذاشت حرف رفيق ما به پايان برسد و او را از كلاس اخراج كرد!
ما كه تا آنروز براي معلممان به سبب دانش تاريخي وسيعش احترام زيادي قائل بوديم سخت تعجب كرديم كه پس اين همه مطالعه و دانش تاريخي به چه كار مي آيد؟ مطالعه تاريخ مگر جز براي عبرت آموختن از رفتارهاي اشتباه گذشتگان و اندوختن تجربه از رفتارهاي درست يا نادرست آنان و عدم تكرار خبط و خطاهاي آنان است؟ پس دانش انسان وقتي تعصبش در برداشت و اعتقاد شخصي اش از يك موضوع آنچنان قوي و بر او مسلط است كه انتقاد ساده يك دانش آموز راهم تاب نمي آورد به چه درد مي خورد؟جز اينست كه كم نيستند انسانهايي در تاريخ كه بي سواد يا كم سواد بودند اما كارهاي خارق العاده اي انجام دادند كه هنوز از عهده هزاران تحصيلكرده خارج است؟ مگر نادر شاه افشار انسان بيسوادي نبود؟ پس چرا ناپلئون اذعان مي كند كه اگر داستان جنگهاي نادر را نمي خواندم هيچگاه در جنگهايم پيروز نمي شدم؟ به راستي معلم ما اين را نمي دانست؟
اغلب انسانها چنان به افكار و عقايد، كرداروگفتار، زندگي وخانواده،فرهنگ ، دين و مذهب و حتي نسبت به ماشين،خانه وگاها اثاثيه منزل و لباسشان ، تعصب دارند كه نه تنها تغييردادن آنها غيرممكن مي نمايد،بلكه هيچ گونه ايراد يا انتقادي در مورد آن را بر نمي تابند، و با شنيدن كوچكترين ايرادو انتقاذيي نسبت به آنها چنان بر مي آشوبند كه غير قابل تصور است!ازاين دسته افراد پيرامونمان فراوانند و اي بسا خود نيز يكي از آنان باشيم.
تا به حال پاي صحبت يكنفر شيعه، يك نفر سني يا كليمي يا ارمني، كاتوليك يا پروتستان نشسته ايد؟ هيچ از خودتان پرسيده ايد چرا اين قدر اديان مختلف وحود دارد؟ چرادر هر ديني اينقدر مذهب وجود دارد و همگي بلا استثناء خود را برترين و يگانه راه نجات انسانها مي دانند؟ البته اگر ساير اديان و حتي مذاهب هم دين خود را نفي نكنند؟ چرا شيعيان ، سني ها را قبول ندارند و چرا سني ها، ما را قرمطي مي دانند؟ چرا كليساي كاتوليك و پروتستان سالهاست كه يكديگر را محكوم و خود را پيروان حقيقي عيسي مسيح مي دانند؟ يعني به راستي يك زبان مشترك براي حل اين نوع اختلافات وجود ندارد؟ آيا با گفتگو و بحث و جدل منطقي نمي توان به يك راه يك هدف يك نتيجه دست پيدا كرد؟مگر جز اينست كه پيامبران،نسبت به پيامبران قبل و بعد از خود احترام زيادي قائل بودند ونسبت به پيامبران بعد از خود بشارت مي دانند؟مگر خداي اين اديان با هم تفاوتي دارد و مگر دين نزد خدا يگانه نيست؟
تاكنون از خود پرسيده ايد كه چرا دعواي شيعه وسني هيچگاه پايان نمي پذيرد؟ چرا نسلهاي قديم هميشه با نسلهاي جديد مشكل دارند؟ و اين تسلسل همواره ادامه دارد؟ چرا پدرو مادران از رفتار و گفتار وعقايد و حتي طريقه لباس پوشيدن فرزندانشان و نسل بعد از خود گلايه دارند حال آنكه فراموش مي كنند كه همين گلايه از جانب والدينشان نسبت به آنها نيز وجود داشته است؟
نگاهي به خودمان بيندازيم! واقعا چقدر ظرفيت پذيرش تغيير و حتي انتقاد را داريم؟ هيچ به افكار وعقايد،رفتارو گفتارو حتي به ايمان خودتان شك كرده ايم؟با خودمان صادق باشيم! يعني فكر مي كنيد امكان خطا در آنچه كه ما درست مي دانيم وجود ندارد؟ امكان ندارد آنچه را به نام عرف يا فرهنگ و يا حتي دين به خورد ما داده اند و براي ما جزو اصول شده است، نادرست و حتي متضاد حقيقت باشد!
آيا حقيقت را دربست و تمام و كمال دراختيارما و فرهنگمان وتلقي ما از دين و مذهب قرار داده اند كه عقيده و نظر و رفتار و كردار و گفتار هيچ بني بشري جز خودمان را بر نمي تابيم و حتي تحمل نظر مخالف يك دوست و حتي اعضاي خانواده مان راهم نداريم؟ مگر غير اينست كه مهدي(عج) در زمانه اي ظهور مي كند كه دين چنين به انحراف كشيده شده است كه گويي دين تازه اي به همراه مي آورد و عالمان و دينداران با او به مخالفت بر مي خيزند؟
پس چگونه است كه برداشت و نگرشمان به دين را عين حقيقت مي دانيم وهر آنچه كه مي دانيم جزو اصول قلمداد مي كنيم و غيرآن را قبول نمي كنيم؟
واقعا چند نفر از ما اكنون قادر است چون ناصرخسرو وفضيل عياض و تعدادي ديگر از بزرگان پس از يك عمر به يك شيوه خاص انديشيدن و زيستن به يكباره در ميانسالي يا كهنسالي ، زندگي و اعتقادات و همه چيزش را دريك لحظه دگرگون كند و به هرآنچه كه داشته و كسب كرده شك كند و همه را نابود كند و بناي متزلزل اعتقادات و انديشه هايش را يك بار ديگر مستحكم تر و راسخ تر از قبل بازسازي كند؟ولو به قيمت اعتراف به اشتباهات گذشته !حتي به قيمت اقرار به يك عمر اشتباه انديشيدن و عمل كردن، نزد وجدان خاك گرفته اش!ولو به بهاي درك حقيقتي دردآور و دهشتناك مبني بر پيمودن راه در بيراهه وحتي در خلاف جهت صحيح!
واگر در اين بازسازي به راستي يقين كرديم كه راه را درست آمده ايم وبه تركستان نمي رويم با يقين و ايماني به مراتب مستحكم تر از گذشته به راهمان ادامه مي دهيم و چه كوله باري بهتر از ايمان و يقيني چنين براي يك رهرو؛ هر كس كه مي خواهد باشد و راهش هر چه مي خواهد باشد، نسبت به راهي كه مي پيمايد و هدفي كه دارد مي تواند وجود داشته باشد؟




Comments: Post a Comment

 

 
 
Archives:

 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home