حقمان است شكوفا نشدن
عقده دل شدن و وا نشدن
حقمان است پس از اين همه راه
چشمه اي ماندن و دريا نشدن
سهم ما خيل تماشا زده هاست
بين اين وسعت كم جا نشدن
كوچه يك وسعت باز است چه باك
كوچه در پنجره معنا نشدن
گفته اند عاقبتش شب زدگي است
با سحر هيچ هم آوا نشدن
دفعه اولمان نيست چنين
خواستن،خواستن اما نشدن
مثل يك قطره در آوازه رود
گم شدن در تو و پيدا نشدن
من كه يك منظره خشكم و بس
تو بگو سبز شدن يا نشدن!
(علي اخگر)