TO BE OR NOT TO BE
 

 
REMEMBER THE FLYING
 
 
   
 
Saturday, May 24, 2003
 

بايد امشب بروم،بايد امشب چمداني را
كه به اندازه تنهايي من جا دارد
بردارم و به سمتي بروم
كه درختان حماسي پيداست
رو به آن وسعت بي واژه
كه همواره مرا مي خواند
يك نفر باز صدا زد ......



Wednesday, May 21, 2003
 

"وقتي مردي غم داره ، يه كوه درد داره!"

(داش آكل)

Sunday, May 18, 2003
 

"اشاره"

روزي كه مطلب قبلي را نوشته بودم، همان شب پاسخم را گرفتم! به ندرت خواب مي بينم و به ندرت روياها به يادم مي ماند! هيچ وقت روياهايم صادقه نبود، اما اينبار فرق مي كرد.....اينبار به يقين فرق مي كرد!
دم دماي صبح بود، گويا دادگاهي بود( مثل دادگاه وجدان) در گير ودار پرسش و پاسخ بود كه به جايي بردندم،
انگار زندگي ام را به تصوير مي كشيدند، انگار پرونده ام را نشانم مي دادند، انگار عكس بود و تصوير ولي در زمان حال بود.
بردند مرا بي آنكه بخواهم ، بي آنكه بدانم ومن رفتم. رفتم ورفتم تا به مسجدي رسيدم، وارد مسجد شدم، نا آشنا بود اما آشنا مي نمود، نمي دانستم اما گويي مي دانستم، مسجد پيامبر بود و من آنجا بودم، نمي دانستم چرا، هيچ نمي دانستم، فقط نور بود و روشني و من آنجا بودم!
بعد به جايي ديگر رفتم، اينبار تنها بودم، تك بودم، راه بلد نبودم اما راه را مي دانستم، رفتم بالا، بالاتر، به جايي رسيدم كه نديده بودمش اما مي دانستم كجاست، شبيه واقعيت نبود اما از جنس حقيقت بود، باور نمي كردم اما غار حراء بود! دوست داشتم گريه كنم اما گريه ام نمي گرفت، دوست داشتم فرياد بزنم، اما صدايم خشكيده بود، فقط ايستادم و نگريستم ! قابل وصف نبود.......قابل وصف نبود........
همين

Tuesday, May 13, 2003
 
قرار بود نيايش عزيز درپاسخ سوال من درباره مرگ، مطلبي بنويسد، مي دانستم كه ذهنم تحت تاثير قلم شيوايش قرار خواهد گرفت، اين بود كه خواستم ابتدا مكنونات قلبي ام را در اين مورد بگويم و بعد پاسخ او وساير دوستان را بشنوم.







بچه كه بودم پيش خودم فكر مي كردم،" يعني چي آدم مي ميره؟" برايم قابل فهم نبود كه اين" من"ي كه درون من هست، اين "من"ي كه از دريچه چشمانم به بيرون نگاه مي كند و همه چيز را مي بيند و همه چيز را مي فهمد، آن "من"ي كه فقط هنگامي كه تنها بوديم- هنگامي كه من بودم و آن "من" هوشيار، آن "من" آگاه - خود را نمايان مي كرد،حرف مي زد، فكر مي كرد،تصميم مي گرفت؛ چگومه مي ميرد،نيست و نابود مي شود؟ باور نمي كردم كه روزي اين "من" نخواهد بود، "من"ي با اينهمه هوشياري با اين همه شناخت بميرد و نيست و نابود شود ،اصلا مگر ممكن بود؟
بعدها ديدم كه نه! آن جهان بيني كودكانه من چندان هم غلط نبود! اين "من" كه درون من است، من نيستم، همه "او"ست! " او"ست كه از دم مسيحايي اش، از روحش در من دميده و هر گاه كه آن "من" خدايي بر من ِ زميني غالب مي شود، حق دارم كوس اناالحق بزنم ورنه لياقت سرِ دار كه هيچ، لياقت چهارپايان نيز نخواهم داشت!
پس آن "من" هرگزنمي ميرد ودانستم كه مرگ، برافتادن پرده هاست و آشكار شدن رازهايي كه اكنون پنهانست و آشكار نخواهند شد الا به فاني شدن" اين كالبد خاكي كه همه اش مايه رنج است و عذاب و جز رنج بردن از بودن هيچ ثمر ندارد!"
كه گفته اند:" چون پرده برافتد نه تو ماني ونه من!"
پس شيفته مرگ شدم و صميمانه ترين دعا و بيشترين تقاضايم ، و صال او بود و هر چه بيشتر خواستم، كمتر به او نزديك شدم، تا آنجا كه پرسيدم:
"الهي سينه اي دارم آتش افروز و دلي پرسوز،روحي پرتب وتاب و آشفته كه جز به ياد تو آرام نگيرد و معشوقي را ياراي عشق ورزيدن با او نيست!...... الهي نيكان از تو بيم دارند و بدان تو را فراموش كرده اند چگونه است كه من با كوله باري از گناه مشتاق وصال توام؟"
بهشت و دوزخش برايم مهم نبود، مهم رفتن بود و " نبودن" و اگر مرگ خودخواسته را نهي نكرده بود بيدرنگ بسويش مي شتافتم و رنج بودن را تحمل نمي كردم و نمي ايستم تا ببينم ذره ذره مي سوزم و آب مي شوم و آن "من " را فداي آمال و خواسته هاي اين من زميني كنم.
اما هر چه كه گذشت و از آن "من" دورتر شدم، ديدم كه بارم سنگين تر و رويم سياهتر و مويم سپيدتر مي شود، هر چند كه نااميدي به درگاه او كفر است، هر چند كه گفته اند:
شرمنده از آنيم كه در روز مكافات
اندر خور عقو تو نكرديم گناهي
اما مي ترسم و شك دارم كه نكند رحمتش شامل حالم نشود و نيامرزيده از اين دنيا رخت بربندم و از ديدار رويش محروم شود، مي ترسم و مي هراسم كه قبل از مرگ، فرصتي براي عفو باقي نماند و بخشش "او" شامل حالم نشود و با كوله باري از گناه راهي ِ راهي شوم كه بازگشتيش نيست. مي ترسم و سخت مي هراسم كه پاك ازدنيا نروم، آنگونه كه هميشه آرزويم را داشتم.
اينست كه گاه فكر مي كنم شايد نعمتي باشد دچار شدن به بيماريي لاعلاج كه بداني فرصتي ناچيز پيش رو داري ، فرصتي هر چند اندك براي جبران كردن گوشه اي از خطاهاي گذشته و يا لااقل درخواستي براي بخشش، براي رحمت، براي آمرزش!
مي دانم.....مي دانم كه هميشه درب توبه به روي خلق باز است، مي دانم كه نيك زندگي كردن بهتر از طلب آمرزيدن است، مي دانم كه........ اما چه كنم مي ترسم!!! مي ترسم و باز بزرگترين نعمتش برايم " نبودن" است!
برايم دعا كنيد.........دعا كنيد كه قبل از مرگ آمرزيده شوم و آنگاه ..............
همين




Wednesday, May 07, 2003
 
زن زشتي به رحمت حق پيوست.نمي شناختمش و حتي وبلاگش را نخوانده بودم.فقط نام وبلاگش چند بار به گوشم خورده بود. ديروز خبر فوتش را شنيدم .آخرين قسمت وبلاگش را دوستي برايش نوشته است به وصيت او.
واين قسمتي است از آخرين باورهاي زني كه مرگ در انتظار اوست و بانگ الرحيل را به گوش خود شنيده است مي داند وباور دارد كه در آغاز راهيست كه بازگشتيش نيست:
"آخرين باري كه ديدمش به دفتر آمد، نحيف، ضعيف و رنجور، اما آزيتا. برايم گفت كه خوشحال است با وجودي كه درد وحشتناكي كشيده اعتقادش را از كف نداده است. به من گفت كه آدم‌هاي نمي‌دانند كه هر لحظه‌اي در سلامت مي‌گذرانند چقدر بزرگ و مهم است. آخرين باري شد كه ديدمش"

واين هم قسمتي از آخرين نوشته اش:
"راهی كه در آن گام نهاده‌ام
هر چيز پايانی داره و من نمی‌دونم كه آيا اين نقطه‌ی پايان بلاگ من هست و يا قراره هنوز اين قصه‌ی تكرار و تكرار ادامه پيدا كنه. می‌دونم كه اين روزا خيلی‌ها به خصوص،دوستان از دست تنبلی‌ها، بی‌حوصلگی‌ها و بی‌وفايی‌های من دلگيرند. اما همه اين‌ها دست من نيست. وقتی تمام انرژی و توان آدم تموم می‌شه، وقتی تو حتی برای يه راه رفتن جزيی بايد همه قدرت و تمركز و مهارتت رو به كار ببری، آنوقت چطور می‌شه كار ديگه‌ای كرد؟ من عين يه گنجشك بال زخمی كه نمی‌تونه پرواز كنه، اينجا افتادم، از هراس خيلی چيزها قلبم تند تند می‌زنه و نفسم توی سينه حبس می‌شه، اما من چاره‌ای جز تحمل ندارم و بايد اين شرايط رو بپذيرم تا يه روز اگه خدا خواست بالم خوب شه، آنوقت منتظر لحظه‌ی فرار باشم. با خودم می‌گم آيا اون روز می‌ياد؟ آيا من يه بار ديگه، آره فقط يه بار ديگه می‌تونم تو آسمون آبی زندگی پرواز كنم؟ شايدم ديگه پيش نياد. به هر حال من هنوز هم اميدوارم."

روحش شاد،يادش گرامي




Sunday, May 04, 2003
 
و مرگ
بار دیگر به صورت تکیده ام نگاه کرد و گفت
بینوا! زندگان چه به روزت آورده اند...!
(دستی زمهر بر سرم کشید)
،افسوس
پیش از رسیدن من تو مرده بودی!
و من دیگر هیچ نمی شنیدم
هیچ!!!


 

 
 
Archives:

 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home