TO BE OR NOT TO BE
 

 
REMEMBER THE FLYING
 
 
   
 
Sunday, May 18, 2003
 

"اشاره"

روزي كه مطلب قبلي را نوشته بودم، همان شب پاسخم را گرفتم! به ندرت خواب مي بينم و به ندرت روياها به يادم مي ماند! هيچ وقت روياهايم صادقه نبود، اما اينبار فرق مي كرد.....اينبار به يقين فرق مي كرد!
دم دماي صبح بود، گويا دادگاهي بود( مثل دادگاه وجدان) در گير ودار پرسش و پاسخ بود كه به جايي بردندم،
انگار زندگي ام را به تصوير مي كشيدند، انگار پرونده ام را نشانم مي دادند، انگار عكس بود و تصوير ولي در زمان حال بود.
بردند مرا بي آنكه بخواهم ، بي آنكه بدانم ومن رفتم. رفتم ورفتم تا به مسجدي رسيدم، وارد مسجد شدم، نا آشنا بود اما آشنا مي نمود، نمي دانستم اما گويي مي دانستم، مسجد پيامبر بود و من آنجا بودم، نمي دانستم چرا، هيچ نمي دانستم، فقط نور بود و روشني و من آنجا بودم!
بعد به جايي ديگر رفتم، اينبار تنها بودم، تك بودم، راه بلد نبودم اما راه را مي دانستم، رفتم بالا، بالاتر، به جايي رسيدم كه نديده بودمش اما مي دانستم كجاست، شبيه واقعيت نبود اما از جنس حقيقت بود، باور نمي كردم اما غار حراء بود! دوست داشتم گريه كنم اما گريه ام نمي گرفت، دوست داشتم فرياد بزنم، اما صدايم خشكيده بود، فقط ايستادم و نگريستم ! قابل وصف نبود.......قابل وصف نبود........
همين
Comments: Post a Comment

 

 
 
Archives:

 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home