TO BE OR NOT TO BE
 

 
REMEMBER THE FLYING
 
 
   
 
Tuesday, October 28, 2003
 
دوباره ماه رمضان شد.. ماه رمضان هميشه براي من مفهوم خاصي داره وهمينطورسمبلهايي خاص!
اسمش كه مي آيد نا خودآگاه ياد "ربنا......" مي افتم با صداي دلنشين شجريان، ياد شبهاي سحر و دعاي سحرتوي نيمه هاي شب، ياد "الهي لاتادبني بعقوبتك" با صدايي كه از زمان كودكي يادم مونده وهميشه عاشقش بودم!صدايي كه انگاري تموم حزن عالم رو در خود داشت ،وقتي كه اين جمله رو مي خوند!
يادشبهاي زمستون بعد از سحر وقتي همه جا پر از برف و يخبندون بودوصداي خرد شدن يخهاي زير پامون
موقع رفتن به مسجد.
!ياد دعاي قبل از افطار وقتي كه اون گروه مصري صفات خدا رو خيلي قشنگ مي خونند و آدم نا خودآگاه باهاشون همخوني ميكنه! وبعدش اذان با صداي رساي موذن زاده اردبيلي و دعاهاي زير لب كه حس مي كني توي اون لحظه چقدر بهشون نيازمندي.
يادسفره افطار كه مثل سفره هفت سين زيبا و دوست داشتنيه!چاي با نون و پنير و سبزي،يا خرما، گاهي اوقات فرني يا آش رشته. آخ!كه من عاشق زولبيا و باميه سرسفره افطار هستم! و ناخودآگاه ياد شامي هاي دست پخت مادرم كنار سفره افطار مي افتم!
يادش به خير!يادمه وقتي كه هشت،نه سالم بود ماه رمضون افتاده بود وسط تابستون.اونوقت من وبرادرم بعداز ظهر مي رفتيم روي كاناپه دراز مي كشيديم واز هرم گرما و عطش تشنگي شيشه آب يخ رو روي سر و بدنمون خالي مي كرديم!
آره!همه اين لحظه ها و همه اين نشونه ها زيبا و خاطره انگيزند، اما زيباتر از همه اينها براي من بازگشته! بازگشت و نزديكي به خدايي كه معمولا فراموشش مي كنيم و از ياد مي بريمش. رمضان فرصت دوباره ايه
كه فاصله اي رو كه زندگي روزمره بين ما و اصلمون ايجاد مي كنه و روز به روز به خاطر شرمندگي و فراموشكاريمون بيشتر ميشه ، از بين ببريم يا لااقل كمترش كنيم.
فكر كنم به همين خاطره كه شبهاي قدر توي اين ماه هستند و سرنوشت يكسال آدمها در اين شبها نوشته ميشه، و بيجهت نيست كه علي در اين ماه رستگار ميشه ، ماهي كه پاداش روزه گرفتنش خود خداست و لاغير!
ماه رمضان فرصت خوبيه!رمضان رو از دست ندهيم!







Saturday, October 18, 2003
 
يك خبر خوب:
سعید حجاریان مشاور سیاسی رئیس جمهور روز چهارشنبه گذشته در دیدار با اعضای شورای مركزی حزب توسعه كرمانشاه اعلام كرد: ممكن است تا اسفندماه آینده اتفاقات مهمی بیفتد كه حتی به برگزاری انتخابات مجلس نرسیم!

Wednesday, October 08, 2003
 
در حديث کبيسه چون نقل است که سرداران بزرگ در چند جبهه نمی جنگند! و از آنجا که ما سرداری بس بزرگ نيستيم که هيچ! اصلا سردار نيستيم ، چرا که بر، دار زاده شديم و بر، دار می زيييم وبر، دار میمیریم و سرمان در همه احوال بر، دار است وبا خلق؛ ما را جنگی نيست!
فلذا پس از دلگيری آن صاحب ِ خانه ابري، سيده النساء الوبلاگ نويس ؛ نيايش درگاه حق ، آن داستان نويس چيره دست و داننده اسرار و بيننده احوال که شرح صفات جميله وجليله اش بر كس پوشيده نيست و به اقرار صريح و عرفانيش همچنان در پيش است و ما افتان و خيزان در پِيَش دوانيم، واكنون كه آن پزشك حاذق و آن داننده دردهاي جان و جسم، طبيب القلوب، پزشك السلطان و آن مدافع دين و فرهنگ و سنت باستاني،آن مولوي شناس دهر و هم پياله حافظ و آن مشكل شناس راستين معضلات اجتماعي و نابسامانيهاي مملكتي ، شيخ الشيوخ رضا كه حرفهاي تنهاييش شهره خاص و عام است و جمعي در شريعتش روانند، امروز ما را از زمره ارادتمندان و مخلصان حضرتش به بيرون پرتاب و ما رابه دورويي و دورنگي و حتي چند رنگي متهم و نمود و در بابمان هجوها وهزلها سرود وبا صداي ملكوتيش بانگ برآورد كه: سُنُنُه مربوط كه من چه مي نگارم!
و لابد من الآن، كه پس از آن، بايد منتظر خشم و طوفاني از جانب آن يار تازه از فرنگ برگشته ، آن مهندس چيره دست كه رخسارش هوش دختران فرنگ و ديد مهندسيَش دل و دين از ما ربوده ، آن فرزانه دهر و راوي داستان عشق، پدرام العلماء والمهندسين باشم كه فرياد برآوَرَد: واي بر تو با آن وبلاگ زپرتيَت!تو كه خودت اصلا منغيرتري با اون حرفهاي كهنه ترت! و آن طنز گزنده تر از نيش افعي و كلمات برّنده تر از شمشير هنديش را بر ما بكار گيرد!
اين بود كه پس از مشورت بسيار با منجمان و پيشگويان كه نويد روزهاي بد و حوادث شومي را در اثر تفرين و ناله دوستان و تحريمهاي بين المللي آنان و وقوع خشك سالي وبيحاصلي در وبلاگ نصفه ونيمه مان مي دادند، برآن شديم كه عذر تقصير به درگاه آن طبيب آورده و "دست انابت به اميد اجابت" به سوي وبلاگش دراز كرده كه : اي شيخ!اگرچه ما حض بصر و لذت مشعر از مرقومات و مكتوبات زر اندود روزنگارت بُرده و مي بريم و كلام زيبايت به نقد جان خريداريم وآواي به به و چه چهمان بر فرمايشات بي بديل شما در باب عقلانيات گوش فلك و افلاك را پر كرده و كوس ارادتمان شهره خاص و عام گشته و شهره شهريم به عشق ورزيدن بر زلف چون كمندت (اگر فردا ما را به نظر بازي به خوبرويان متهم نكنند!) ليك چه كنيم كه ما عاشقان ِ مست ِ دل از دست داده ايم و مرهمي مي جوييم بر آتش درون تا نوشدارويي يابيم از زخمه هاي ياران برزخم هاي جان، شايد كه اين روح پريشان به سكينه اي برسد از سخنهاي از دل برآمده دوستان !
و باكمان نيست كه دوست به چيزي نمي خرد ما را و به تقاضايي، شمشير غيرت از نيام بركشيده و به جرم ناكرده ، به طوفان بلا مي سپارد كه قد ما گفته اند:
مرغ صاحب آشيان را بيم طوفانست و باد........هرچه باداباد مرغ آشيان بر باد را!
چرا كه ما را عهديست با جانان در سَراندازي د ر رَه دوست كه تا جان در بدن است دريغمان نيست ! و بدرب ِ دوستي نه پِي ِ حشمت و جاه آمده ايم كه از خوش حادثه اينجا به پناه آمده ايم!
واگر چه ما رابه سيم وزرحوالت مي كنند، كارعشق كار درهم و دينار نيست! كه ديناري بدهيم يا بگيريم و زحمت بر دوست كم كنيم ودهيم " جاي دگردل به دل آراي دگر"!
چرا كه" ما در عين تنگدستي، چون شاهان بر اريكه بي نيازي نشسته ايم و بختمان هم از برف سپيد تر است!"
الغرض كه چون بر لوح دلمان جز الف قامت دوست نيست و در مكتب عشق، قصه سكندر و دارا نخوانده ايم،اينست كه حقمان مي دانيم از ياران جز حكايت مهرو وفا نپرسيم و لا غير!








Thursday, October 02, 2003
 
شنيدم كه چون قوي ِ زيبا بميرد
فريبنده زاد و فريبا بميرد
شب مرگ تنها نشيند به موجي
رود گوشه اي دور و تنها بميرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آنشب
كه خود در ميان غزلها بميرد
گروهي بر آنند كاين مرغ شيدا
كجا عاشقي كرد،آنجا بميرد
شب مرگ،از بيم،آنجا شتابد
كه از مرگ غافل شود تا بميرد
من اين نكته گيرم كه باور نكردم
نديدم كه قويي به صحرا بميرد
چو روزي ز آغوش دريا برآمد
شبي هم در آغوش دريا بميرد
تو درياي من بودي آغوش باز كن
كه مي خواهد اين قوي، زيبا بميرد

 

 
 
Archives:

 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home