TO BE OR NOT TO BE
 

 
REMEMBER THE FLYING
 
 
   
 
Monday, September 22, 2003
 
مي خواستم مطلبي در مورد مبعث بنويسم،اما پيش خودم گفتم واقعا چه فايده اي دارد ؟ بله او خوب بود! او اشرف مخلوقات بود،انسان برتر بود، انسان كامل بودو خيلي چيزهاي ديگر!
اما واقعا" ما چه هستيم؟" واقعا چقدر سعي كرديم مثل او باشيم؟ خودمان را گول نزنيم!باگفتن چند كلمه حرف قشنگ و ادعاهاي جورواجور كردن، شايد وفقط شايد بتوانيم ديگران را براي مدت كوتاهي و آنهم بسيار كوتاه بفريبيم و چهره اي زيبا و انساندوستانه و معصوم از خودمان نشان دهيم!...اما او مي داند، خودمان مي دانيم وخيلي ها مي دانند كه واقعيت و حقيقت چيز ديگري است!
به قول سياوش همه بسان بازيگراني شده ايم كه هر صبح نقابي بر چهره خود مي زنيم و به ايفاي نقش مي پردازيم، خودمان را مسلمان مي دانيم در حاليكه شرط مسلماني را به جاي نمي آوريم! در زبان به يگانگي خدا اقرار مي كنيم و در باطن خدايان بيشمار براي خود ساخته ايم و آنان را پرستش مي كنيم و از آنان ياري مي جوييم! صراط مستقيم مي خواهيم ودر بيراهه ها سرگردانيم، راه محمد وعلي مي جوييم و در طريق ابوسفيان و معاويه رهسپاريم!
خواهان عدالتيم و خود ناقض آن،دم از حق الناس مي زنيم و براي كسب منافع خود از لجن مال كردن ديگران نيز ابايي نداريم،دم از ايثار و گذشت و بخشش مي زنيم وآنجا كه پاي سود و زيانمان در ميان باشد به احدي نيز رحم نمي كنيم، راهي خانه خداييم وبرادر و خواهرمان بي خانمان!
اين حديثم چه خوش آمد كه سحر گه مي گفت
بردر ميكده اي با دف و ني، ترسايي
گر مسلماني از اين است كه حافظ دارد
واي اگر از پس امروز بود فردايي
كاش فقط مسلمانيمان ايرادداشت، كاش بي ايمان بوديم اما وجدانمان را زير پا نمي گذاشتيم، كاش دين نداشتيم اما آزاد مرد بوديم، كاش انسان بوديم و انسان مي مانديم!
خدايا! تو مي داني كه انسان بودن و ماندن
در اين دنيا چه دشوار است !
چه زجري مي كشد آنكس كه انسان است و
از احساس سر شار است.







Monday, September 15, 2003
 
ديروز يعني 14 سپتامبر در ژاپن روز بزرگداشت سالمندان برگزار شد.در چنين روزي كه به پاس زحماتي كه سالمندان براي ژاپن كشيده اند،تعطيل رسمي اعلام شده ، دولت به تقدير از سالمندان و سالها زحمت و تلاششان براي رشد و اعتلاي ژاپن پرداخته و سالمندان بالاي 100 سال توسط وزارت بهداري معرفي و طي مراسمي از آنها قدرداني و به عنوان ذخاير ملي معرفي مي شوند!
وقتي اين طرزتفكر را با جمله آن نماينده احمقي كه در مجلس گفته بود:"پرداخت حقوق به بازنشستگان بار مالي زيادي به دولت و حكومت وارد مي كند"و وضعيت اسفبارحقوقي و معيشتي اين قشرجامعه و همچنين رفتار نسلهاي بعدي و به خصوص جوانان با كهنسالان ، مقايسه مي كنم بيشتر به اين نتيجه مي رسم كه ما نه تنها در زمينه هاي علمي جزو عقب مانده ترين ملل دنيا هستيم بلكه در زمينه هاي اخلاقي وفرهنگي هم از آن فرهنگ غني و باستاني و حتي اسلامي كه هميشه به آن فخر مي فروشيم و مدعي آن هستيم، جز اسمي باقي نمانده و در عوض ديگران به آن عمل مي كنند!





Tuesday, September 02, 2003
 



نفس تازه


در گذار روز وشب
و در ميان انبوه تنهايي
من به دنبال نفسي تازه مي گردم
به دنبال راهي بي پايان به سوي ابديت
به دنبال سيالي تازه
كه بشويد غبار زمان را
و كليدي
كه بگشايد عقده ها و گره ها را
رگي مي جويم
كه خوني تازه
در آن به جريان آيد
چشماني كه براي ديدن خوبيها
عينك خوش بيني نخواهد

من نفسي گرم مي جويم، صدايي واژگون
آنگونه كه زيستن را وارونه كند
وسينه اي كه گشوده شود به اندازه دنيا
به اندازه آخرت،به اندازه عشق
قلبي مي خواهم كه مدام فشرده نشود
وروحي كه آزرده نشود از تو،از من، از ما

من به دنبال شبي مي گردم بي پايان
وآغوش لذتي كه اندوه به بار نيارد
من در جستجوي كسي هستم در آنسوي بودن
كسي كه من نباشد و در من بودن را بداند
كه درد بودن را بداند
وبداند كه آسمان همه جا آبي نيست
ودريا همه جا يكرنگ نيست
بداند كه روز هم مي تواند تاريك باشد
سياهي را درك كند
لذت گريه را چشيده باشد

من به دنبال دختري هستم
كه به خواستگاري پسركي كوچك مي رود
وپسري كه براي دوست داشتن خود دليل مي خواهد
زني كه براي شوهر كردن به همسر نياز ندارد
ومردي كه درد زايمان همسرش را مي فهمد

من به دنبال نفسي تازه مي گردم
به دنبال يك شعر
مصراعي كه در انبوه دوستان گم شده است
لنگه كفشي كه هرگز صاحبي نداشت
من پس از هزار و يك شب
به دنبال شبي ديگر مي گردم

من به دنبال كاري هستم بي ملال
آنچه چندش آور نباشد
حقوقي كه نه به اندازه كارت
كه به قدر كفايتت بدهند
آشي كه نه به اندازه پولت
كه به قدر زيستنت بدهند

من به دنبال سفري هستم بي انجام و بي آغاز
به آنجا كه نشاني ندارد
وراهيش به جز بيراهه نيست
وهمسفري كه در ميانه راه نماند، خسته نشود
و به راهي كه مي رويم ايمان داشته باشد
بي آنكه بدانيم، بي آنكه ببينيم
واعتماد كند به اعتماد من
واطمينان داشته باشد به اطمينان من

من به دنبال درختي هستم كه ريشه ندارد
در هوا معلق است
آزاد، آزاد ِ آزاد
چون شناوري روحي سرگردان
در سيال هوا

من به دنبال آرامشي هستم بي طوفان
سكوني كه با لرزش يك دست
رعشه نگيرد
من به دنبال تفسي تازه مي گردم
براي نفس كشيدن،براي زيستن
براي نفس آخر

 

 
 
Archives:

 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home