نفس تازه
در گذار روز وشب
و در ميان انبوه تنهايي
من به دنبال نفسي تازه مي گردم
به دنبال راهي بي پايان به سوي ابديت
به دنبال سيالي تازه
كه بشويد غبار زمان را
و كليدي
كه بگشايد عقده ها و گره ها را
رگي مي جويم
كه خوني تازه
در آن به جريان آيد
چشماني كه براي ديدن خوبيها
عينك خوش بيني نخواهد
من نفسي گرم مي جويم، صدايي واژگون
آنگونه كه زيستن را وارونه كند
وسينه اي كه گشوده شود به اندازه دنيا
به اندازه آخرت،به اندازه عشق
قلبي مي خواهم كه مدام فشرده نشود
وروحي كه آزرده نشود از تو،از من، از ما
من به دنبال شبي مي گردم بي پايان
وآغوش لذتي كه اندوه به بار نيارد
من در جستجوي كسي هستم در آنسوي بودن
كسي كه من نباشد و در من بودن را بداند
كه درد بودن را بداند
وبداند كه آسمان همه جا آبي نيست
ودريا همه جا يكرنگ نيست
بداند كه روز هم مي تواند تاريك باشد
سياهي را درك كند
لذت گريه را چشيده باشد
من به دنبال دختري هستم
كه به خواستگاري پسركي كوچك مي رود
وپسري كه براي دوست داشتن خود دليل مي خواهد
زني كه براي شوهر كردن به همسر نياز ندارد
ومردي كه درد زايمان همسرش را مي فهمد
من به دنبال نفسي تازه مي گردم
به دنبال يك شعر
مصراعي كه در انبوه دوستان گم شده است
لنگه كفشي كه هرگز صاحبي نداشت
من پس از هزار و يك شب
به دنبال شبي ديگر مي گردم
من به دنبال كاري هستم بي ملال
آنچه چندش آور نباشد
حقوقي كه نه به اندازه كارت
كه به قدر كفايتت بدهند
آشي كه نه به اندازه پولت
كه به قدر زيستنت بدهند
من به دنبال سفري هستم بي انجام و بي آغاز
به آنجا كه نشاني ندارد
وراهيش به جز بيراهه نيست
وهمسفري كه در ميانه راه نماند، خسته نشود
و به راهي كه مي رويم ايمان داشته باشد
بي آنكه بدانيم، بي آنكه ببينيم
واعتماد كند به اعتماد من
واطمينان داشته باشد به اطمينان من
من به دنبال درختي هستم كه ريشه ندارد
در هوا معلق است
آزاد، آزاد ِ آزاد
چون شناوري روحي سرگردان
در سيال هوا
من به دنبال آرامشي هستم بي طوفان
سكوني كه با لرزش يك دست
رعشه نگيرد
من به دنبال تفسي تازه مي گردم
براي نفس كشيدن،براي زيستن
براي نفس آخر