مي خواستم مطلبي در مورد مبعث بنويسم،اما پيش خودم گفتم واقعا چه فايده اي دارد ؟ بله او خوب بود! او اشرف مخلوقات بود،انسان برتر بود، انسان كامل بودو خيلي چيزهاي ديگر!
اما واقعا" ما چه هستيم؟" واقعا چقدر سعي كرديم مثل او باشيم؟ خودمان را گول نزنيم!باگفتن چند كلمه حرف قشنگ و ادعاهاي جورواجور كردن، شايد وفقط شايد بتوانيم ديگران را براي مدت كوتاهي و آنهم بسيار كوتاه بفريبيم و چهره اي زيبا و انساندوستانه و معصوم از خودمان نشان دهيم!...اما او مي داند، خودمان مي دانيم وخيلي ها مي دانند كه واقعيت و حقيقت چيز ديگري است!
به قول سياوش همه بسان بازيگراني شده ايم كه هر صبح
نقابي بر چهره خود مي زنيم و به ايفاي نقش مي پردازيم، خودمان را مسلمان مي دانيم در حاليكه شرط مسلماني را به جاي نمي آوريم! در زبان به يگانگي خدا اقرار مي كنيم و در باطن خدايان بيشمار براي خود ساخته ايم و آنان را پرستش مي كنيم و از آنان ياري مي جوييم! صراط مستقيم مي خواهيم ودر بيراهه ها سرگردانيم، راه محمد وعلي مي جوييم و در طريق ابوسفيان و معاويه رهسپاريم!
خواهان عدالتيم و خود ناقض آن،دم از حق الناس مي زنيم و براي كسب منافع خود از لجن مال كردن ديگران نيز ابايي نداريم،دم از ايثار و گذشت و بخشش مي زنيم وآنجا كه پاي سود و زيانمان در ميان باشد به احدي نيز رحم نمي كنيم، راهي خانه خداييم وبرادر و خواهرمان بي خانمان!
اين حديثم چه خوش آمد كه سحر گه مي گفت
بردر ميكده اي با دف و ني، ترسايي
گر مسلماني از اين است كه حافظ دارد
واي اگر از پس امروز بود فردايي
كاش فقط مسلمانيمان ايرادداشت، كاش بي ايمان بوديم اما وجدانمان را زير پا نمي گذاشتيم، كاش دين نداشتيم اما آزاد مرد بوديم، كاش انسان بوديم و انسان مي مانديم!
خدايا! تو مي داني كه انسان بودن و ماندن
در اين دنيا چه دشوار است !
چه زجري مي كشد آنكس كه انسان است و
از احساس سر شار است.