پرسيدم : بارالها ، چه عملي از بندگانت تو رابه تعجب وا ميدارد ؟
پاسخ آمد :
اينكه تمام كودكي خود را در آرزوي بزرگ شدن به سر مي بريد و دوران پس از آن را در حسرت بازگشت به كودكي مي گذرانيد....
اينكه سلامتي خود را فداي مال اندوزي مي كنيد و سپس تمام دارائي خود را صرف بازيابي سلامتي مي نمائيد.....
اينكه شما به قدري نگران آينده ايد كه حال را فراموش مي كنيد ، در حالي كه نه حال را داريد و نه آينده را .. !!
اينكه شما طوري زندگي مي كنيد كه گوئي هرگز نخواهيد مرد و چنان گورهاي شما را گرد و غبار فراموشي در بر ميگيرد كه گوئي هرگز زنده نبوده ايد....
پرسيدم : چه بياموزيم ؟
پاسخ آمد :
بياموزيد كه مجروح كردن قلب ديگران بيش از دقايقي طول نمي كشد ، ولي التيام بخشيدن آن به سالها وقت نياز دارد...
بياموزيد كه هرگز نمي توانيد كسي را مجبور به دوست داشتن خود بكنيد ، زيرا عشق و علاقه ديگران نسبت به شما آينه اي از كردار و اخلاق خود شماست !!
بياموزيد كه هرگز خود را با ديگران مقايسه نكنيد از آنجا كه هر يك از شما به تنهائي و بر حسب شايستگي هاي خود مورد قضاوت و داوري ما قرار ميگيريد...
بياموزيد كه دوستان واقعي شما كساني هستند كه با ضعفها و نقصان هاي شما آشنايند و ليك شما را همان گونه كه هستيد دوست دارند...
بياموزيد كه داشتن چيزهاي قيمتي و نفيس به زندگي شما بها نمي دهد ، بلكه آنچه با ارزش است بودن افراد بيشتر در زندگي شماست...
بياموزيد كه ديگران را در برابر خطا و بي مهري كه نسبت به شما روا مي دارند مورد بخشش خود قرار دهيد و اين عمل پسنديده را با ممارست بيشتر در خود تقويت نمائيد...
بياموزيد كه دو نفر مي توانند به يك چيز يكسان نگاه كنند ولي برداشت آن دو از آن ، هيچگاه يكسان نخواهد بود...
بياموزيد كه توانگر كسي نيست كه بيشتر دارد بلكه آن است كه خواسته هاي كمتري دارد...