TO BE OR NOT TO BE
 

 
REMEMBER THE FLYING
 
 
   
 
Monday, September 19, 2005
 
شما دو انتخاب دارید

جری مدیر یک رستوران است. او همیشه در حالت روحی خوبی به سر می برد. هنگامی که شخصی از او می پرسد که چگونه این روحیه را حفظ می کند، معمولا پاسخ می دهد: ”اگر من کمی بهتر از این بودم دوقلو می شدم.“
هنگامی که او محل کارش را تغییر می دهد بسیاری از یشخدمتهای رستوران نیز کارشان را ترک می کنند تا بتوانند با او از رستورانی به رستوران دیگر همکاری داشته باشند. چرا؟ برای اینکه جری ذاتا یک فرد روحیه دهنده است.
اگر کارمندی روز بدی داشته باشد، جری همیشه هست تا به او بگوید که چگونه به جنبه مثبت اوضاع نگاه کند.
مشاهده این سبک رفتار واقعا کنجکاوی مرا تحریک کرد، بنابراین یک روز به سراغ او رفتم و پرسیدم: من نمی فهمم! هیچکس نمی تواند همیشه آدم مثبتی باشد. تو چطور اینکار را می کنی؟
جری پاسخ داد، ”هر روز صبح که از خواب بیدار می شوم و به خودم می گویم، امروز دو انتخاب دارم. می توانم در حالت روحی خوبی باشم و یا می توانم حالت روحی بد را برگزینم. من همیشه حالت روحی خوب را انتخاب می کنم.
هر وقت که اتفاق بدی رخ می دهد، می توانم انتخاب کنم که نقش قربانی را بازی کنم یا انتخاب کنم که از آن رویداد درسی بگیرم. هر وقت که شخصی برای شکایت نزد من می آید، می توانم انتخاب کنم که شکایت او را بپذیرم و یا انتخاب کنم که روی مثبت زندگی را مورد توجه قرار دهم. من همیشه روی مثبت زندگی را انتخاب می کنم.
من اعتراض کردم ”اما این کار همیشه به این سادگی نیست“
جری گفت ” همینطور است“ ”کل زندگی انتخاب کردن است. وقتی شما همه موضوعات اضافی و دست و پاگیر را کنار می گذارید، هر موقعیتی، موقعیت انتخاب و تصمیم گیری است. شما می توانید انتخاب کنید که چگونه به موقعیتها واکنش نشان دهید. شما انتخاب می کنید که افراد چطور حالت روحی شما را تحت تاثیر قرار دهند. شما انتخاب می کنید که در حالت روحی خوب یا بدی باشید.
این انتخاب شماست که چطور زندگی کنید“
چند سال بعد،
من آگاه شدم که جری تصادفا کاری انجام داده است که هرگز در صنعت رستوران داری نباید انجام داد . او درب پشتی رستورانش را بازگذاشته بود. و بعد ؟؟؟
صبح هنگام،او با سه مرد سارق روبرو شد . آنها چه می خواستند؟
درحالیکه او داشت گاوصندوق را باز می کرد ، به علت عصبی شدن دستش لرزید و تعادلش را از دست داد.دزدان وحشت کرده و به او شلیک کردند. خوشبختانه، جری را سریعا پیدا کردند و به بیمارستان رساندند.
پس از 18 ساعت جراحی و هفته ها مراقبتهای ویژه ،جری از بیمارستان ترخیص شد در حالیکه بخشهایی از گلوله ها هنوز در بدنش وجود داشت.
من جری را شش ماه پس از آن واقعه دیدم. هنگامی که از او پرسیدم چطور است،پاسخ داد، ” اگر من اندکی بهتر بودم دوقلو می شدم. می خواهی جای گلوله را ببینی؟“
من از دیدن زخمهای او امتناع کردم، اما از او پرسیدم هنگامی که سرقت اتفاق افتاد در فکرت چه می گذشت.
جری پاسخ داد، ”اولین چیزی که از فکرم گذشت این بود که باید درب پشت را می بستم“ بعد، هنگامی که آنها به من شلیک کردند همانطور که روی زمین افتاده بودم، به خاطر آوردم که دو انتخاب دارم: می توانستم انتخاب کنم که زنده بمانم یا بمیرم. من انتخاب کردم که زنده بمانم.“
پرسیدم : ”نترسیده بودی“
جری ادامه داد، ” کادر پزشکی عالی بودند. آنها مرتبا به من می گفتند که خوب خواهم شد. اما وقتی که مرا به سوی اتاق اورژانس می بردند و من در چهره دکترها و پرستارها وضعیت را می دیدم، واقعا ترسیده بودم. من از چشمان آنها می خواندم ” این مرد مردنی است.“ می دانستم که باید کاری کنم“
پرسیدم ”چکار کردی“
جری گفت ”خوب، آنجا یک پرستار تنومند بود که با صدای بلند از من می پرسید آیا به چیزی حساسیت دارم یا نه ؟
“ من پاسخ دادم ”بله“
دکترها و پرستاران ناگهان دست از کار کشیدند و منتظر پاسخ من شدند.
یک نفس عمیق کشیدم و پاسخ دادم ” گلوله“
درحالیکه آنها می خندیدند گفتم: من انتخاب کردم که زنده بمانم. لطفا مرا مثل یک آدم زنده عمل کنید نه مثل مرده ها.
به لطف مهارت دکترها و البته به خاطر طرز فکر حیرت انگیزش، جری زنده ماند . من از او آموختم که هر روز شما این انتخاب را دارید که از زندگی خود لذت ببرید و یا از آن متنفر باشید. طرز فکر تنها چیزی است که واقعا مال شماست – و هیچکس نمی تواند آنرا کنترل کرده و یا از شما بگیرد. بنابراین، اگر بتوانید از آن محافظت کنید، سایر امور زندگی ساده تر می شوند.

Sunday, September 04, 2005
 
پرسيدم : بارالها ، چه عملي از بندگانت تو رابه تعجب وا ميدارد ؟

پاسخ آمد :

اينكه تمام كودكي خود را در آرزوي بزرگ شدن به سر مي بريد و دوران پس از آن را در حسرت بازگشت به كودكي مي گذرانيد....



اينكه سلامتي خود را فداي مال اندوزي مي كنيد و سپس تمام دارائي خود را صرف بازيابي سلامتي مي نمائيد.....



اينكه شما به قدري نگران آينده ايد كه حال را فراموش مي كنيد ، در حالي كه نه حال را داريد و نه آينده را .. !!



اينكه شما طوري زندگي مي كنيد كه گوئي هرگز نخواهيد مرد و چنان گورهاي شما را گرد و غبار فراموشي در بر ميگيرد كه گوئي هرگز زنده نبوده ايد....



پرسيدم : چه بياموزيم ؟

پاسخ آمد :



بياموزيد كه مجروح كردن قلب ديگران بيش از دقايقي طول نمي كشد ، ولي التيام بخشيدن آن به سالها وقت نياز دارد...



بياموزيد كه هرگز نمي توانيد كسي را مجبور به دوست داشتن خود بكنيد ، زيرا عشق و علاقه ديگران نسبت به شما آينه اي از كردار و اخلاق خود شماست !!



بياموزيد كه هرگز خود را با ديگران مقايسه نكنيد از آنجا كه هر يك از شما به تنهائي و بر حسب شايستگي هاي خود مورد قضاوت و داوري ما قرار ميگيريد...



بياموزيد كه دوستان واقعي شما كساني هستند كه با ضعفها و نقصان هاي شما آشنايند و ليك شما را همان گونه كه هستيد دوست دارند...



بياموزيد كه داشتن چيزهاي قيمتي و نفيس به زندگي شما بها نمي دهد ، بلكه آنچه با ارزش است بودن افراد بيشتر در زندگي شماست...



بياموزيد كه ديگران را در برابر خطا و بي مهري كه نسبت به شما روا مي دارند مورد بخشش خود قرار دهيد و اين عمل پسنديده را با ممارست بيشتر در خود تقويت نمائيد...



بياموزيد كه دو نفر مي توانند به يك چيز يكسان نگاه كنند ولي برداشت آن دو از آن ، هيچگاه يكسان نخواهد بود...



بياموزيد كه توانگر كسي نيست كه بيشتر دارد بلكه آن است كه خواسته هاي كمتري دارد...

 

 
 
Archives:

 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home