TO BE OR NOT TO BE
 

 
REMEMBER THE FLYING
 
 
   
 
Monday, August 15, 2005
 
زنجير عشق


يک روز بعد ازظهر وقتی که با ماشين پونتياکش می کوبيد که بره خونه

زن مسنی ديد که اونو متوقف کرد. ماشين مرسدسش پنچر بود.

او می تونست ببينه که اون زن ترسيده و بيرون توی برفها ايستاده تا اينکه بهش گفت:

" خانم من اومدم که کمکتون کنم در ضمن من جو هستم."

زن گفت: " من از سن لوئيز ميام, ‏ و فقط از اینجا رد می شدم.

بايستی صدتا ماشين ديده باشم که از کنارم رد شدن و اين واقعا لطف شما بود."

وقتی که او لاستيک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده شد

که بره, ‏ زن پرسيد:" من چقدر بايد بپردازم؟" و او به زن چنين گفت:

" شما هيچ بدهی به من نداريد. من هم در اين چنين شرايطی بوده ام. و روزی يکنفر

هم به من کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی

که بدهيت رو به من بپردازی،بايد اين کار رو بکنی. نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه!"

چند مايل جلوترزن کافه کوچکی رو ديد و رفت تو تا چيزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده،ولی

نتونست بی توجه از لبخند شيرين زن پيشخدمتی بگذره که می بايست هشت ماهه باردار باشه و

از خستگی روی پا بند نبود. .

او داستان زندگی پيشخدمت رو نمی دانست واحتمالا هيچ گاه هم نخواهد فهميد.

وقتی که پيشخدمت رفت تا بقيه صد دلار شو بياره زن از در بيرون رفته بود

درحاليکه بر روی دستمال سفره اين يادداشت رو باقی گذاشت.

اشک در چشمان پيشخدمت جمع شده بودوقتی که نوشته زن رو می خوند:

" شما هيچ بدهی به من نداريد. من هم در اين چنين شرايطی بوده ام. و روزی يکنفر

هم به من کمک کرد همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی

که بدهيت رو به من بپردازی بايد این کار رو بکنی. نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه!"

اونشب وقتی که زن پيشخدمت از سرکار به خونه رفت به تختخواب رفت.

در حاليکه به اون پول و يادداشت زن فکر می کرد.

وقتی که شوهرش دراز کشيد تا بخوابه به آرومی و نرمی به گوشش گفت:

" همه چيز داره درست ميشه دوستت دارم جو!"


از يك ايميل رسيده

Sunday, August 07, 2005
 
ادبيات ما مملو است از اشعار و جملات نقضي كه بر تلاش و كوشش ، استغناءو اتكائ به نفس تاكيد كرده اند:

غافل منشين نه وقت بازي است ....وقت هنر است و سرفرازي است

چون شير به خود سپه شكن باش....فرزند خصال خويشتن باش

دوست دارد يار اين آشفتگي...كوشش بيهوده به از خفتگي

كس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

واين يكي كه ديگه اوج استغناء را ميرساند و جواب دندان شكني است براي سعدي:!

چون بخارد پشت من انگشت من

خم شود از بار منت پشت من

همتي كو تا نخارم پشت خويش

وارهم از منت انگشت خويش!!!

Wednesday, August 03, 2005
 
الهي و ربي من لي غيرك؟؟؟

به كرامتي كه داري سر خويش گير و بگذر

من و مهر ماهرويي،تو وچشم اشك باري

Tuesday, August 02, 2005
 

<



برشت :

ما كه براي مهرباني كردن امده بوديم ، خود مهربان نبوديم.

 

 
 
Archives:

 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home