دست نوشته هاي پراكندهچشمم كه به دوري افتاد ياد گرسنگي ام افتادم. چند ساعت بود كه همينطور افتاده بودم يك گوشه و فكر مي كردم.به چه فكر مي كردم؟ آهان! يادم آمد! گوسفندهاي كل ممد را كه بردم چرا، گرگ به گله زد. من بودم و يك فوج گرگ و يك چوبدست. اين سگ گوش بريده هم كه سگ گله نيست، فقط پاچه زنها را مي گيرد،شبها هم كه ولش مي كني همه اش دنبال ماده هاي مردم است. هر روز يكي مي آيد شكايت كه جلوي گرگيتان را بگيريد! هر چه هم ميگويم كه بابا اين اصلا گرگي نيست، به من گفتند نمي دانم چي چي لو است، خريدمش از شهر به 5000 تومان! بد مذهب از گربه هم مي ترسد، درعوض تا دلت بخواهد عين اين بچه شهريها دنبال كيف خودش است، دور از جان شما ، شكم تمام ماده هاي ده يك بار از دستش بالا آمده پدر سگ!
حالا كل ممد افتاده به جانم كه بايد تاوان گله من را بدهي! مي گويم آخر پدر ناخوش! من اگر پول 20 تا گوسفتد داشتم كه نمي گذاشتم زري دختر يار علي را آن ياور نره خر برود خواستگاريش و قول و قرار بگذارد. زري هم عينهو بز اخوش كله اش را تكان بدهد!
اي تف به روي پدرت بيايد دختر! پس چه شد همه آن قول و قرارها كه پشت تپه سياه با هم گذاشتيم؟ حيف آنهمه گل سر و سنجاق سينه كه برايت خريدم و تو مي گفتي خودت بيا بزن به سر و سينه ام. اين شد كه من هم بيشتر برايت سنجاق سينه مي خريدم تا گل سر.
تازه يادت هست از من پرسيدي چند تا بچه مي خواهي و من گفتم گله هر چه بيشتر باشد بهتر است و تو خوشت آمد و خنديدي!
حالا چطور رويت مي شود بروي اينها را از ياور بپرسي؟ تازه ياور اصلا بلد نيست كه ني بزند. در عوش من همانطور كه براي گوسفندانم ني مي زدم براي تو هم ني مي زدم!
خاك بر سرت كه قدر اينهمه خوبي من را نمي داني و مي خواي بروي زن آن ياور قرمساق بشوي! د آخر بدبخت ياور درست است كه هيكلش دو برابر من است و صد تاي من را باهم مي خرد اما اگر مرد بود از رباب زن اولش بچه دار مي شد، تازه سه بار هم رباب را برده مشهد پابوس آقا اما هنوز بچه دار نشده! همه هم مي دانند كه عيب از رباب نيست! خواهر رباب در عرض 2 سال 2 شكم زاييده 3 قلو! حتي گوسفند هاي حاج عباس هم كه مدام مي زايند نمي توانند 6 تا بره در عرض 2 سال بزايند و تلف نشوند! به قول آقاي خدا بيامرزم تخم خوب زمين مرده را هم بارور مي كند!
اي آقا جان كجايي كه ببيني پسرت به چه روزي افتاده! يادت هست مي گفتي اين پسر آينده درخشاني دارد! يادت هست مي گفتي اين پسر يك چيزي مي شود! مي گفتي اين پسر بهترين چوپان ايل و ايليات مي شود! حالا كجايي كه ببيني مردم خرشان را هم براي چرا به من نمي دهند! تازه ننه هم قهر كرده رفته خانه دايي رسول! گفت محبوبه جهاز مي خواهد من هم گفتم جهاز مال شتر است. ننه هم عصباني شد و رفت . محبوبه را هم برد.
حالا من مانده ام و اين مگسهاي لعنتي. بو گرفتم بس كه اينجا افتاده ام . نمي دانم كي مي فهمند مي آيند خاكم كنند راحت شوم بروم دنبال كار و بارم!