سنگ زير چوبدست كه لغزيد پرت شدم به سمت پايين ، آنقدر سريع و ناگهاني بود كه اصلا نفهميدم دارم مي افتم يا سقوط مي كنم،فقط مثل توپ كه از بالاي كوه رهايش كني،قل مي خوردم به سمت پايين ، آسمان و زمين مدام جايشان عوض مي شد و من بيهوده سعي مي كردم كه بايستم! چه مي گويم؟ كه خودم را كنترل كنم كه متوقف شوم! اما بيهوده بود!
گاهي اوقات آدم مي ماند! هنوز باورم نمي شود كه درست لب پرتگاه ، در فاصله اي كمتر از نيم متر به سقوطي چند صد متري، مردي شتابان از آن نقطه كه راه صعود نيست ودرست در آن لحظه بگذرد و كودكي غلطان به سوي مرگ را سدي باشد به سوي زندگي!
كسي چه ميداند؟ شايد بايد چنين مي شد كه كابوس خوابهاي زندگيم افتادن باشد!
و آرامش بخش ترين روزهاي زندگيم در دل همين كوهها!
مي داني؟ كوهها بر خلاف آدمها مظهر استواريند! كوه هم فرسوده مي شود! درست است! اما هيچگاه نمي فهمي كه دارد فرسوده مي شود، دارد مي شكند،دارد خرد مي شود! بر خلاف آدمها كه زود عوض مي شوند،خرد مي شوند، مي شكنند! و چه راحت شكستنشان هويدا ست!
آدمها عوض مي شوند، زود هم عوض مي شوند! به خودم كه نگاه مي كنم نااميد مي شوم! خيلي سخت است كه خودت را با اين تغييرات هماهنگ كني!سوار موج تغييرات شوي و موج سواري كني!
راستش از كساني كه مي شناختم ، كسي را نمي بينم كه شيب تغييراتش چندان مثبت باشد و خودش مانده باشد!
خودش كه ميگويم منظورم خود خودش است ، خيليها در زندگي پيشرفت مي كنند و به خيلي جاها هم مي رسند ، اما ديگر خودشان نيستند!
گاهي تعجب مي كنم از اينهمه تغييرات! قبلا هم گفته ام. براي به دست آوردن خيلي چيزها، بايد خيلي چيزها از خودمان بدهيم!
و غالبا آنچه بدست مي آوريم كم ارزشتر است از آنچه از دست ميدهيم! اينست كه غالبا افسوس گذشته را مي خوريم!
روزگار غريبي است! قرنهاست كه مي گذرد و انسان خودخواهانه در تكاپوي رسيدن به چيزي است كه ديگران به آن رسيده يا نرسيده، رهايش كرده اند و رفته اند!
نمي دانم قبلا هم آدمها اينقدر خودخواه و حسابگر بوده اند؟ همه شده ايم چرتكه سر خود! در روابطمان هم چرتكه مي اندازيم، حتي عشقهايمان و دوست داشتن هايمان هم شده چرتكه اي!
او چه داده و من چه دادم؟ او چه كرده و من چه كردم؟ او چه گرفنه و من چه گرفتم؟ چه نفعي براي من دارد؟
نفع،سود،زيان،ضرر........
روابطمان بر اساس اينهاست! مي گويي نه؟ فقط كمي فكر كن! به خودت فكر كن! به من! به او! به اطرافيانت!
چقدر دوست داشتن بي چشمداشت،چقدر خوبي بي توقع،چقدر لطف بي منت مي بيني؟
چقدر بي چشمداشت و بي توقع و بي منت و بي پاداش ادامه ميدهي؟ اگر دوست داري يا اگر عاشقي، مي تواني حتي بدون انتظار يك تشكر به دوستيت، به لطفت، به كرمت،به مهربانيت، به بخششت، به خيرت ادامه دهي؟ حتي اگر بدي ببيني؟ مي تواني ادامه بدهي؟
...واقعا مي تواني؟