TO BE OR NOT TO BE
 

 
REMEMBER THE FLYING
 
 
   
 
Saturday, November 27, 2004
 
سنگ زير چوبدست كه لغزيد پرت شدم به سمت پايين ، آنقدر سريع و ناگهاني بود كه اصلا نفهميدم دارم مي افتم يا سقوط مي كنم،فقط مثل توپ كه از بالاي كوه رهايش كني،قل مي خوردم به سمت پايين ، آسمان و زمين مدام جايشان عوض مي شد و من بيهوده سعي مي كردم كه بايستم! چه مي گويم؟ كه خودم را كنترل كنم كه متوقف شوم! اما بيهوده بود!
گاهي اوقات آدم مي ماند! هنوز باورم نمي شود كه درست لب پرتگاه ، در فاصله اي كمتر از نيم متر به سقوطي چند صد متري، مردي شتابان از آن نقطه كه راه صعود نيست ودرست در آن لحظه بگذرد و كودكي غلطان به سوي مرگ را سدي باشد به سوي زندگي!
كسي چه ميداند؟ شايد بايد چنين مي شد كه كابوس خوابهاي زندگيم افتادن باشد!
و آرامش بخش ترين روزهاي زندگيم در دل همين كوهها!
مي داني؟ كوهها بر خلاف آدمها مظهر استواريند! كوه هم فرسوده مي شود! درست است! اما هيچگاه نمي فهمي كه دارد فرسوده مي شود، دارد مي شكند،دارد خرد مي شود! بر خلاف آدمها كه زود عوض مي شوند،خرد مي شوند، مي شكنند! و چه راحت شكستنشان هويدا ست!
آدمها عوض مي شوند، زود هم عوض مي شوند! به خودم كه نگاه مي كنم نااميد مي شوم! خيلي سخت است كه خودت را با اين تغييرات هماهنگ كني!سوار موج تغييرات شوي و موج سواري كني!
راستش از كساني كه مي شناختم ، كسي را نمي بينم كه شيب تغييراتش چندان مثبت باشد و خودش مانده باشد!
خودش كه ميگويم منظورم خود خودش است ، خيليها در زندگي پيشرفت مي كنند و به خيلي جاها هم مي رسند ، اما ديگر خودشان نيستند!
گاهي تعجب مي كنم از اينهمه تغييرات! قبلا هم گفته ام. براي به دست آوردن خيلي چيزها، بايد خيلي چيزها از خودمان بدهيم!
و غالبا آنچه بدست مي آوريم كم ارزشتر است از آنچه از دست ميدهيم! اينست كه غالبا افسوس گذشته را مي خوريم!
روزگار غريبي است! قرنهاست كه مي گذرد و انسان خودخواهانه در تكاپوي رسيدن به چيزي است كه ديگران به آن رسيده يا نرسيده، رهايش كرده اند و رفته اند!
نمي دانم قبلا هم آدمها اينقدر خودخواه و حسابگر بوده اند؟ همه شده ايم چرتكه سر خود! در روابطمان هم چرتكه مي اندازيم، حتي عشقهايمان و دوست داشتن هايمان هم شده چرتكه اي!
او چه داده و من چه دادم؟ او چه كرده و من چه كردم؟ او چه گرفنه و من چه گرفتم؟ چه نفعي براي من دارد؟
نفع،سود،زيان،ضرر........
روابطمان بر اساس اينهاست! مي گويي نه؟ فقط كمي فكر كن! به خودت فكر كن! به من! به او! به اطرافيانت!
چقدر دوست داشتن بي چشمداشت،چقدر خوبي بي توقع،چقدر لطف بي منت مي بيني؟
چقدر بي چشمداشت و بي توقع و بي منت و بي پاداش ادامه ميدهي؟ اگر دوست داري يا اگر عاشقي، مي تواني حتي بدون انتظار يك تشكر به دوستيت، به لطفت، به كرمت،به مهربانيت، به بخششت، به خيرت ادامه دهي؟ حتي اگر بدي ببيني؟ مي تواني ادامه بدهي؟
...واقعا مي تواني؟



Thursday, November 11, 2004
 
فلسفه پیدایش دکمه لباس!

گویند سالها قبل در یک روز سرد زمستانی وقتی ملکه انگلیس از پنجره قصرش به بیرون نگاه می کرد.مشاهده کرد که برخی ربازان محافظ قصر آب بینی خود راکه بر اثر سرما جاری شده با آستین خود پاک می کنند.او از این عمل ناراحت شد ودستور داد روی آستین لباس سربازان یک سری دکمه بدوزند تا آنها نتوانند از آستینلباس برای پاک کردن بینی استفاده کنند.بتدریج وجود دکمه روی آستین جز لاینفک لباسهای نظامی شد!!
سالها بعد ارتش آمریکا اعلام کرد که هر کس کاهشی در هزینه های نظامی ایجاد کند پاداش دریافت خواهد کرد.یک خیاط با پیشنهاد حذف دکمه های اضافی توانست پاداش خوبی دریافت کند.زیرا با توجه به تعداد سربازان لباس ها و دکمه های آنها صرفه جویی قابل توجهی حاصل شده بود!!
متاسفانه وقتی ما به اطراف خود نگاه می کنیم مسایل بسیاری را میبینیم که در گذشته بنا به عللی ایجاد شده ولی با گذشت زمان با آنکه علت اصلی سالهاست که از بین رفته لیکن قید و بندایجاد شده توسط ان همچنان باقیست.دلیل این امر ان است که ما به رفتار گذشته خود به تدریج عادت می کنیم وآن کارها برایمان عادی می شود.ما در واقع در دام عادت ها اسیر هستیم.باید تلاش کنیم تا از این دام رهایی یابیم تا بتوانیم عملکرده خود را بهبود بخشیم و کارها را از مسیر بهتری انجام دهیم.

 

 
 
Archives:

 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home