"شب"
وزندگي بدينسان مي گذرد
بي توشه،بي ياور
وهمه چيزدر هم
وهمه كس بي باور
لاشخورها همه جمعند
وجغد مي خواند
وجغد مي خواند
وتو،
تنها هستي
تنهاي تنها
ومن ،
تنها هستم
تنهاي تنها
وما به پيش مي رويم،
بي اميد،
وما رها مي شويم
بي هدف،
وبدينگونه شب به پايان نخواهد رسيد
هرگز
هرگز
وتو مي داني
ومن مي دانم
هر مرگ را بايد آواز خواند
هر عشق را بايد تقدير كرد
وآراست مرگ را،رفتن را
ويك لحظه
يك لحظه زيستن
آزاد زيستن را
وبايد لبخند زد
خشم ديوانه ديو را
وبايد تجربه كرد
پرواز آزاد كبوتر را
وزندگي بدينسان مي گذرد
بي بازگشت
تا هجوم خونين ستارگان
بدانجا بنگر
آسمان منتظر است.