بالاخره من يكسري از نوشته هاي قديميم رو پيدا كردم واز امروز مي خواهم اينجا بنويسم.
نيايش خواسته بود كه در مورد حال و هوايي كه موقع نوشتن هر كدوم از اين شعرها يا متنها داشتم هم مقداري بنويسم.حقيقتش تمام اين نوشته ها در يك حال و هواي دلتنگي و بيخودي نوشته شده اند به غير از نوشته هاي آخر كه بيشتر رنگ وبوي عاشقانه داشتند.
بيشتر دوست داشتم كه اين نوشته ها رو به ترتيب نگارش اينجا بياورم كه متاسفانه مقدور نشد.شايد بسياري از آنها از ديد خواننده و شنونده حتي در حد يك شعر نباشند اما چون بيان كننده احساسات و دلتنگيهاي من در دوره اي از زندگيم (بيشتر دوران دانشگاه)هستند برايم خاطره انگيز و دوست داشتني هستند،والا نه من ادعايي دارم و نه كسي من را به عنوان نويسنده يا شاعر مي شناسد.اما خيلي علاقه دارم كه نظر دوستان و علاقمندان به شعر رو در مورد اين نوشته ها بدونم،پس منتظر نظرات همه دوستان در اين مورد هستم.
و ممنون ميشوم در صورت استفاده از اين نوشته ها نام اين وبلاگ نيز ذكر شود.
"ببار"
وچقدر بايد گفت كه من بي تابم
آه!اي آسمان غم گرفته
اي تيره بخت چون دل من
ببار،
ببار تا اشكهايم را
لابلاي بارانت مخفي كنم
ببار،
ببار تا زمين در اشكهاي تو خفه گردد
وصداي حيات از اين جهنم جاويد محو گردد
ببار،
ببار تا من با صداي مضطرب قطره هايت
آواز بخوانم ودر كوچه ها
روان شوم چون سيل
در بيخودي آتشين تنهايي ام
ببار تا من در خويشتن حبس گردم وهر لحظه
بغضم را با صداي غرش ابرهايت
فرياد زنم و ديوانه وار چون تند باد
بر خويش بپيچم
ببار،
ببار تا بر پنجره هاي خيس
گونه هاي خيسم را آشنا سازم
تا بشكند پنجره
از سردي برون و آتش درونم
ببار،
ببار بر شيرواني خانه
وبگذار كه فلز شيرواني
چون قلب گوشتي من زنگ بزند
و آب جاري از ناوداني خانه ما
خونين شود
ببارتا سقف خانه هاي شهر
چون تكه هاي قلب ريش ريش من
ويران شود
ببار،
ببار تا عطش بي نهايتم را
از تو سيراب كنم
ببار تا آه آتشينم
از تو سرد شود
ببار تا خاكستر وجودم
در تو جاري شود
و مرا
با خويش
تا بينهايت آبي دريا
ببر.
هشتم فروردين 76
ساعت 30/20