TO BE OR NOT TO BE
 

 
REMEMBER THE FLYING
 
 
   
 
Sunday, November 24, 2002
 
يادمه حتي زمان بچگيم هم عاقل بودم و اگه يه وقت شيطوني هم مي كردم از روي بچگي نبود.كلا دوران بچگي خيلي تخس نبودم ؛اما اگه يه وقت كاري مي كردم ديگه كارستون بود!
يادم ميآد وقتي آمادگي مي رفتم خونمون كوي فرح (زينبيه فعلي) بود.اون موقع آمادگيمون مختلط بود،م البته شايدالان هم همينطور باشه! به هر حال يه روز بچه هاي كلاس ما تو حياط بازي مي كردند مثلا زنگ ورزش بود. تو حياط كودكستان ما از كناره هاي ديوار حياط به سمت وسط حياط بازي، سراشيبي خاكي بود كه بچه ها از بالاي اون، لاستيك به سمت پايين هل مي دادند ودنبال اون مي دويدند. حياط خلوت بود و يه دختر بچه نازنازي داشت از بالاي تپه خاكي به سمت پايين لي لي مي اومد پايين.
من در حاليكه دستهام در جيب شلوارم بودند،درست عين اين بچه هاي تخس تو كارتونها، داشتم قدم مي زدم و احتمالا سوت مي زدم!(آخر خلاف بچه كودكستاني!)
درست يادمه كه دخترك با موهاي بوري كه قسمتي از اون رو از پشت بسته بود و موهاي جلوي سرش با هر جهشي بالا و پايين مي رفت؛ در جهت مخالف به من رسيد. در يك لحظه نمي دونم چي شد كه پاهاي من جلوي پاي دخترك رفت و پاي اون توي هوا به پاي من گير كرد و چند ثانيه بعد دخترك با حركتي كه هنوز در ذهن من به صورت آهسته وجود داره ، با صورت به زمين خورد و خون بود كه از دماغ و دهن اون سرازير شد ودر حاليكه با اشكهاش قاطي مي شد به سمت دفتر كودكستان گريه كنان به راه افتاد.
وپشت سر او پسركي كه هنوز بعد از بيست و چند سال از اون روز نمي دونه براي چي چنين كار احمقانه اي رو انجام داده ؛او رو نگاه مي كرد و شايداين بزرگترين ظلمي بود كه پسر در سراسر زندگيش مرتكب شده بود .الآن يادم نيست، شايد اونوقت مي خواست انتقام چيزي رو از دخترك بگيره و شايد هم فقط يك لحظه حماقت و ديوانگي به سراغ اون پسر 6 ساله اومده بود! اما هنوز هم كه هنوزه از ياد آوردن اون روز و اون صحنه شرمنده و ناراحت ميشه!!!
نظر بدهيد.
Comments: Post a Comment

 

 
 
Archives:

 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home