خبر دردناک پر کشیدن کلاغ سیاه راامروز از دوست عزیزم
نوید شنیدم .برایم باور کردنی نبود گمان کردم که به اجبار رخت بر بسته ، اما از وب لاگها فهمیدم خود خواسته بال گشوده و لعنت فرستاده بر "کسی که بالش را ببندد"!
باری!به همین سادگی!به سادگی شنیدن بک خبر:"کلاغ سیاه مرد"
به سادگی نوشتن یه جمله در یک وب لاگ:"کلاغ سیاه پر!"
همین! اما پشت همین خبر کوتاه،در پس این جمله که از بازیهای دوران کودکی همه ما به استعاره گرفته شده دنیایی از یاس و ناامیدی، خستگی و پریشانی وکوهی از رنج و محنت و دریایی از احساسات رنجیده و خاطری گرفته از من و توواو، ما و شما و ایشان و حتی خود نهفته است ! آنکه دیروز به طنز می خنداندمان امروز به جد به یقینمان رسانده است که"آنکه می گرید بک درد دارد وآنکه می خندد هزار و یک درد "و این میان آنکه می خنداند رنج کشیده ای است که نوشدارویش را در کاستن آلام دیگران جستجو می کرد و بس! و او را یارای گفتن و کس را توان شنیدن این همه درد نبود!!!
غمی دردل نهان دارم اگر گویم زبان سوزد
اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
کلاغی که تا دیروز در جمع ما "تهمت و بهتان" میزد و نقش کلاغ سیاه قصه های مادر بزرگ را در وبلاگستان بازی می کرد و خبر چینی می کرد و داد و هوار سر می داد که "آی
ملت!..." و خبرها و شایعات را در گوشمان غار غار می کرد،این بار نه با شایعه که به جد ! ونه با حرف که با عمل!و نه با خبر که بیخبر! انذارمان داد که
چه نشسته اید که دنیاتان ارزش زندگی که هیچ،ارزش غار غار کردن هم ندارد و مال دنیا را به ثروتمندان خودپرست و قدرت را به حکام جور و ظلمی که او را از شهر و دیار خویش راندند و یکه و تنها آواره شهر و مردمانی نمودند که با آنان انسش نبود، ولذات دنیا را به لذت طلبان و بالاخره وبلاگش را به آنان که به این دنیای مجا زی دل بسته اند سپرد و رفت که رفت!
باری!کلاغ سیاه وبلاگستان،چون "عقاب" ناتل خانلری ـکه دروصف خودکشی صادق هدایت سروده شد ـ پر کشید تا زاغهای دل بسته به مرداردنیا وخوکرده به هرخفت و خواری برای "بودن" را
بیاموزد که:
من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی
گر در اوج فلکم باید مرد
عمر در گند بسر نتوان برد
شهپر شاه هوا اوج گرفت
زاغ را دیده بر او ماند شگفت
سوی بالا شدو بالاتر شد
راست با خط فلک همبر شد
لحظه ای بعد بر آن لوح کبود
نقطه ای بود و سپس هیچ نبود!!!
روحش شاد
به یادش بنویسید!