TO BE OR NOT TO BE
 

 
REMEMBER THE FLYING
 
 
   
 
Saturday, September 07, 2002
 
نمی توانستم،دیگرنمی توانستم
صدای پایم از انکار راه بر می خواست
و یاسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود
وآن بهار
-وآن وهم سبزرنگ که بر دریچه گذر داشت
با دلم می گفت:
تو پیش نرفتی
تو فرورفتی.
فروغ فرخزاد
چقدر سخته فاصله ها!فاصله هایی که بین من و خودم،من و دیگران،دیگران و من ایجاد شده و روز به روز بیشتر میشه!البته خود فاصله ها بد نیست،بدی کار از عواقبشونه!اینکه حرف همدیگه رو دیگه نمی فهمیم.اینکه حس می کنم تو یه مرداب افتادم و هر چی بیشتر دست و پا می زنم ،بیشتر فرو میرم!حال بدی پیدا کردم،احساس ناتوانی و یاس از زندگیم .فکر می کنم دیگه آرزویی تو زندگی ندارم،فکر می کنم دیگه چیزی نیست که من رو پایبند موندن و"بودن"بکنه!
همیشه فکر می کردم صادق هدایت هم به همین دلیل رفت!می خواست به قول دکتر ناتل خانلری درگند و مردار زندگی نکنه!
من نیم در خور این مهمانی .......گندومردار تورا ارزانی
گردر اوج فلکم باید مرد.......عمردر گند بسر نتوان برد
می خواست که زاغ نباشه،می خواست "عقاب"ی باشه که در اوج آسمان بمیره،زود بمیره اما زندگی حقارت بار دیگران رو با عمر طولانی،نداشته باشه !
شهپر شاه هوا اوج گرفت......زاغ را دیده بر او ماند شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد.......راست با خط فلک همبر شد
لحظه ای بعد بر آن لوح کبود........نقطه ای بود و سپس هیچ نبود
خدایا!چرا کسانی رو که به دنیا دل بستند رو از دنیا جدا میکنی ،اما کسانی رو که طالب مرگ هستند اینقدر عذاب میدی؟ من که مشتاق توام،تو چرا از من فرار می کنی؟میدونم لیاقت تورو ندارم،اما دیگه طاقت "بودن"رو هم ندارم!خدایا دنیا رو به دنیا دوستان و عمر رو به عافیت طلبان واگذار می کنم،نه لذتی از دنیا می طلبم،نه نعمتی در آخرت!نه یارای ماندن دارم و نه توان رفتن،که تو رفتن بدون اذنت را نهی کرده ای.
الهی از تو شرم دارم که هر چه طلب کردم دریغ نکردی و من جز ناسپاسی و عصیان نکردم!خدایا با روی سیاه و کوله باری تهی بار دیگر به درگاهت آمدم و سوال دارم.خدایا به جلال و جبروتت قسم این آخرین درخواست را نیز اجابت کن که نعمت بر من تمام کنی!
خدایا مرا به کرمت ببخش و به لطفت رهایم کن!

Comments: Post a Comment

 

 
 
Archives:

 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home