من از پنج شنبه پیش اینجا چیزی ننوشتم،جمعه رفته بودم توچال،کلی هم حرف داشتم در این مورد بنویسم،شنبه حالم خوب نبود ،مرخصی گرفتم تا ظهر خوابیدم(بعد از دو یا سه ماه یه خواب درست و حسابی کردم) بعد از ظهر هم کلی کار عقب مونده داشتم که باید انجام می دادم، یکشنبه که اومدم سراغ وبلاگها،دیدم که هیس رفته!البته من آریا را نمی شناسم و فقط وبلاگش رو خونده بودم.خیلی جا خوردم!می خواستم در این باره چیزی بنویسم اما کم انگیزه شده بودم،این بود که چیزی ننوشتم.این چند روز هم مشغله کاری داشتم و هم حوصله نوشتن نداشتم.
البته ننوشتن من خیلی به رفتن هیس ربطی نداشت،اما خب بی تاثیر هم نبود!این که ببینی تو مملکت ما هیچ چیز و هیچ کس در هیچ مورد وهیچ کاری آزاد نیست و حق نداره آزادانه فکر کنه و حرف بزنه اگر چه مساله تازه ای نیست اما همیشه خدا ناامید کننده است!البته با هشدارهایی که فضولک در مورد وبلاگستان داده بود،و تندرویهایی که آریا در بیان عقاید وتفکراتش داشت،چنین اتفاقی حتمی و قابل پیش بینی بود!!!!!!
در مملکتی که امسال کدیور و گنجی و نوری وحجاریان که زمانی از خودیهای رده بالای نظام محسوب می شدند وخود زمانی شمشیر بران قدرت در دست داشتندومی زدند ومی بریدند وقلع و قمع می کردند،اکنون به جرم دگراندیشی،غیر خودی وبعضا مثل کرباسچی نخودی محسوب می شوند،و همان شمشیر بر علیهشان به کار گرفته می شود،آخرو عاقبت دانشجوی قدیم و اراذل و اوباش (فعلی)زیاده گو و جسوری (از نظرآقایان)چون هیس ناگفته پیداست!!!!!!! که البته امیدوارم با این اقدام به موقع و عاقلانه، گزندی به او و خانواده اش نرسیده باشد!!
من بر خلاف بعضی از دوستان معتقدم که او کار درستی انجام داد،که زندگی خود و خانواده اش رو مقدم بر ماندن ونوشتن در هرشرایطی کرد.چرا که معتقدم ملت ما ارزش فداکاری و ایثار رو ندارندو این حق هر کسی است که خود رو فدای چنین مردمی نکند!این حق هر کسی است که روزی تصمیم بگیرد که بماندو بنویسد،وروز دیگر تصمیم بر رفتن بگیرد!
اما آنچه که در اینجا مهم و حائزاهمیت است نوشتن یا ننوشتن نیست،"بودن یا نبودن"نیست،بلکه چه نوشتن و چگونه ماندن است!من با نوشته
دخترک شیطان در تاریخ اول سپتامبر موافقم که گفت:". من قبول دارم که هر کس بايد ازاد باشه که حرفش رو بزنه. اما وقتي نميشه آزاد بود اصلا تعطيل کنيم؟"
کی گفته که باید سیاسی نوشت؟کی گفته که اینقدر تندروی کنیم که مجبور بشیم در همه چیز رو تخته کنیم؟مشکل مملکت ما،مشکل مردم ما ،یک مشکل فرهنگیه!حتی اگه در سیاستمون مشکل داریم به خاطر اینکه از لحاظ فرهنگی زمینه اش مهیاست،اگه از نظر اجتماعی مشکل داریم ریشه در فرهنگ ما داره،ریشه در اعتقادات ما داره!
یه مثال می زنم:فرض کنید یه لیوان آب وسط اتاق هست و پدر خانواده موقع راه رفتن پایش به لیوان آب می خوره و آب روی زمین می ریزه. بلافاصله میگه:"کدوم احمقی این لیوان رو گذاشته وسط اتاق؟"حالا فرض کنید پدرتون لیوان رو دقیقا همونجا گذاشته و این دفعه پای شما یا یکی دیگه از اعضای خانواده به لیوان بخوره وآب بریزه روی زمین.می دونید ایندفعه پدرتون چی میگه؟بله ،میگه:"مگه کوری لیوان به این بزرگی رو نمی بینی؟"
بله!اون چیزی رو که ما فکر می کنیم الان در حکومت ما وجود داره ریشه در رگ و پی تک تک ما داره و هزاران سالست که به آن معتادیم!بله ما عادت کرده ایم که همیشه یک نفر رو اون بالا داشته باشیم!به قول فلسفی که قبل از انقلاب در یک سخنرانی گفته بود که:"زنبورها هم شاه دارند،اونوقت چطور مملکت میشه شاه نداشته باشه؟"
یا وقتی که ناصرالدین شاه رو در شاه عبدالعظیم ترور کردند ،بلافاصله جنازه اون رو تو کالسکه نشوندند ،طوریکه به نظر بیاد که او زنده است!چرا؟برای اینکه مملکت دچار هرج و مرج نشه !چرا؟برای اینکه ایران بدون شاه مثل گله بدون چوپان می مونه!!!
حالا در فرهنگی که خانواده اش چنین است و جامعه اش چنان،چطور می شود دموکراسی و عدالت را بر پا کرد؟؟؟؟؟؟؟؟
نه،جانم!تا وقتی که فرهنگ این جامعه و نوع نگرشش به خود ودیگران عوض نشده باشد،امکان برقراری آزادی،عدالت ورفاه وجود ندارد. بیایید فرهنگ جامعه مان رو درست کنیم!بیایید کار فرهنگی کنیم!!!
نظر بدهید