پنج شنبه عصر بود،از جلوی پارک شریعتی(کوروش قدیم) به سمت سید خندان می آمدم ،چون این قسمت از شریعتی به سمت شمال یک طرفه است و من هم عجله داشتم، سوار اتوبوس شدم.اتوبوس پر از مسافر بود،وسطهای اتوبوس جایی خالی بود که من آنجا ایستادم ،کمی جا به جا شدم که یک مرتبه حس کردم پای یه نفر را لگد کردم،برگشتم و نگاه کردم حدسم درست بود!پای مردی حدودا پنجاه ساله که لباس مرتب وآراسته ای داشت وبه نظر متشخص می آمد را لگد کرده بودم!به سمت مرد چرخیدم و عذرخواهی کردم،نگاهی به من کرد،بدون آنکه چیزی بگوید.بعد سرش را برگرداند و کنجکاوانه پیاده رو وخیابان را نگاه می کرد. من هم بی خیال شدم .چند لحظه ای نگذشته بود که چیزی به نظرم عجیب آمد.یک کاپشن بادگیر مشکی رنگ روی پای مرد پهن شده بود طوریکه قسمتی از کاپشن روی پای فردی بود که کنار مرد میانسال روی صندلی نشسته یود.تا اینجا چیز عجیبی وجود نداشت،اما جهت دست مرد در زیر کاپشن غیر عادی بود.به فرد بغل دست مرد نگاه کردم.دستهایش را روی میله نصب شده روی صندلی جلویی گذاشته بود و سرش را هم روی دستانش ،طوریکه صورتش به سمت زمین بود.دستان زمختی داشت و خاک روی لباسها و لای پوست دستش نشان می داد که کارگر ساختمانی است.موهای کاملا صاف و لختی داشت که بیشتر در افغانیها دیده می شود،اما به نظر جوان می آمد.به مردتوجه کردم. با کنجکاوی و دقت به اطراف و پیاده رو نگاه می کردوسعی می کرد عادی جلوه کند.
دویاره نگاهم روی دست مردمتمرکزشد. قسمتی از دستش که نزدیک جوان بود و بیرون از کاپشن، جهتی مایل به سمت جوان داشت .باور نمی کردم اما دست مرد در زیر کاپشن ،مابین پاهای جوان چیزی را جستجو می کرد، حرکات دست مرد از زیر کاپشن معلوم بود!!!
حال بسیار بدی پیدا کرده بودم .یک لحظه گر گرفته بودم و می خواستم سیلی محکمی در گوش مرد بزنم..بعد به سرم زد کاپشن رو از روی پاهای مرد بردارم تا همه ببینند مشغول چه کاریست! اما به خودم گفتم" مگه ادعا نمی کنی هر کی راه درست یا غلط را باید خودش انتخاب کنه؟ مگه نمی گی هر کس هر غلطی خواست بکنه ،مشروط بر اینکه حقوق دیگران رو پایمال نکنه؟خب،پس حالا هم دم نزن!!!"
درهمین فکرها بودم که جوان یک لحظه سرش را بلند کرد.درست حدس زده بودم ،افغانی بود.صورتش از عرق کاملا خیس شده بود و چشمانش حکایت ازآن داشت که چند دقیقه ای بیش نیست که از خواب بیدار شده است.مرد که مدام سعی می کرد عادی جلوه کند،شاید از نگاههای من بود یا چیز دیگری ،آهسته دستش را از زیر کاپشن بیرون آورد .فکر کردم قضیه تمام شده است.اما مرد دست دیگر را زیر کاپشن برد ودر حالیکه با دست دیگر کاپشن را صاف می کرد سعی در استتار دست دیگرش داشت.بعد دست آزادش را پشت صندلی پسر گذاشت و خودش را به سوی پسر کشید.بعد از چند لحظه هر دودستش را زیر کاپشن برد.حرکات دستش جوری بود که حس کردم مشغول باز کردن زیپ شلوار جوان افغانی بود.همان موقع صندلی پشت آنها خالی شد و من پشت به صندلی آنها نشستم.اتوبوس زیر پل سید خندان که رسید،تعدادی مسافر پیاده شدند.درآخرین لحظه توقف اتوبوس ، مرد میانسال در حالیکه تنه محکمی به من می زد،باسرعت زیاد از اتوبوس پیاده شد!!!
برگشتم و به جوان افغانی نگاه کردم.هراسان سرش را بلند کرده بود و این طرف وآن طرف را نگاه می کرد،در حالیکه با شلوارش ور می رفت !!!
ایستگاه بعد در حالی که از اتوبوس پیاده می شدم، یک سوال مدام در ذهنم تکرار می شد:
با توجه به تمامی زمینه های فرهنگی و اعتقادی که در جامعه ما حکمفرماست، وبا عنایت به اینکه محدود ساختن جوانان ومردم از نظرسکس وروابط جنسی باعث به وجود آمدن معضلات فراوان در جامعه شده است ،عادی شدن یا طبیعی جلوه دادن سکس و روابط جنسی در جامعه ، با تمامی انحرافاتی که در این مقوله وجوددارد، آیا به نفع یا به ضرر جامعه ماست؟
پاسخ شما