TO BE OR NOT TO BE
 

 
REMEMBER THE FLYING
 
 
   
 
Thursday, July 18, 2002
 
شده تاحالا خاطرات بچگی تون رو به خاطر بیاریدو ازخنده روده بر بشید؟شده از به خاطر آوردن یه خاطره شرمنده بشید؟ هرکسی دردوران کودکی حرفهایی زده وکارهایی کرده که بعدا براش یا جالبه یا عجیب!
کلاس اول دبستان که بودم یه خانم معلمی داشتیم به اسم خانم رئوفی،خانم خیلی مهربونی بود که امیدوارم الآن هرجا هست سلامت و خوش وخرم باشه،اسمش رو اینجا آوردم که اگه کسی احیانا میشناختش ،سلام گرم منو بهش برسونه یاآدرسش رو به من بده که همیشه دوست دارم او وهمه معلمها و دبیرهامو ببینم وسپاسگزارشون باشم.
این خانم معلم ما خیلی قد بلند و هیکلی بود(بزنم به تخته واسه خودش یلی بود)یه روز پدرم اومده بود مدرسه که اوضاع درسی ماروبپرسه،اومد پیش خانم رئوفی ودرباره درس ومشق و اخلاق ما سوال کرد،حالا گوش کنید به صحبتهای اون روز:
خ ر:وا.. درس افشین خان که خیلی خوبه(ما ازهمون اولش هم خان بودیم)اما یه عیبی هم داره
پدر:چه عیبی؟
خ ر:خدا نکنه یه روز نمره اش 19یا 18 بشه،کلاس رو می ذاره رو سرش از بس که گریه می کنه!
پدر:آره پسرم؟واسه چی گریه میکنی؟18 و19 هم نمره خوبیه که!
افشین(در حالیکه عین بچه های لوس داره گریه می کنه و دستش رو گرفته جلوی صورتش):من که به خاطر نمره گریه نمی کنم
پدر:پس واسه چی گریه میکنی؟
افشین:من به خاطر هیکل این گریه می کنم!
خ ر(در حالیکه از خجالت صورتش سرخ شده):هیکل من مگه چیه عزیزم؟
افشین:هیچی!از بس هیکلتون بزرگه،من وحشت می کنم!
خلاصه ماجرا با معذرت خواهی پدرم و کلی شرمندگی تموم شد.حالا شما هم فکر نکنید که من بچه لوس و ننری بودم ها،اما هنوزم که هنوزه من نمی دونم که این جواب رو ازسر حاضر جوابی دادم یا چیز دیگه.اما هر وقت که به این ماجرا فکر میکنم یا پدرم اون رو تعریف می کنه کلی شرمنده می شم،شاید هم به خاطر وجدان درد اون رو اینجا نوشتم،به هر حال از همینجا اعلام می کنم که:
خانم رئوفی خیلی مخلصیم!
نظر بدهید
Comments: Post a Comment

 

 
 
Archives:

 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home