خلاصه طرف ول کن نبود،هر چی ما می گفتبم :بابا ،بی خیال!قابل نداره.
بازم اصرار می کرد،آخر سر گفت اصلا شماره موبایلمو بگیر بهم زنگ بزن!
من که نمی خواستم علاوه بر رکب خوردن هزار تومنی ،هزینه موبایل هم بیاد روش گفتم:حالا که اصرار می کنی شماره محل کارم رو یادداشت کن.
فوری حافظه موبایلش رو فعال کرد که شماره تلفن منو وارد کنه،منم در حالیکه مطمئن بودم این بار هم مثل دفعه های دارم خودمو سر کار می ذارم شماره رو بهش گفتم!در حالیکه من یه چیز می گفتم و اون هم یه شماره قروقاطی رو به حافظه می داد ،هزار تومنی رو بهش دادم واون ازم پرسید که فردا چه وقتی زنگ بزنه؟بهش گفتم و مثل پیره زنها کلی قربون ،صدقه ام رفت و ازم خداحافظی کرد!
و من در حالیکه داشتم شعر محتسب و مست پروین اعتصامی رو برای خودم
می خوندم ،فکر می کردم که
مستم ،مستای قدیم!!!
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت......مست گفت ای دوست این پیرهن است افسار نیست
گفت مستی زان سبب افتان و خیزان می روی....گفت جرم راه رفتن نیست،ره هموار نیست
گفت می باید تورا تا خانه قاضی برم...گفت رو صبح آی،قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت نزدیک است والی را سرای ،آنجا شویم...گفت والی ازکجا در خانه خمارنیست
گفت تاداروغه را گوییم،در مسجد بخواب...گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان...گفت کار شرع کار درهم ودینار نیست
گفت ازبهرغرامت جامه ات بیرون کنم...گفت پوسیده است جزنقشی زپودوتارنیست
گفت آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه.....گفت در سر عقل باید ،بی کلاهی عار نیست
گفت می بسیار خوردی زان چنان بی خود شدی...گفت ای بیهوده گو،حرف کم و بسیار نیست
!!! گفت باید حدزند هشیار مردم مست را...گفت هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست
نظر بدهید