TO BE OR NOT TO BE
 

 
REMEMBER THE FLYING
 
 
   
 
Tuesday, June 25, 2002
 
مکان:قبل از دانشگاه علم و صنعت یه پیتزا فروشی هست!،یه خورده بالاتر تو یه پارک کوچیک
زمان:سال تحصیلی 73-74
(من ومحمد وشهرام تو یکی از این پارکهای فرعی جلوی یه دبیرستان پسرانه روی یه نیمکت نشستیم و داریم تخمه می شکونیم که سرو کله یه ماشین گشت پیدا می شه!)
محمد:بچه ها ماشینه وایستاد الآنه که بهمون گیر بده
شهرام: ... لقش ،می خواد چه غلطی بکنه؟
راننده گشت(از تو ماشین):آقا بفرمائید اینجا
افشین:نوش جان،سر کار؛صرف شد
راننده گشت(عصبانی):کوه نمک!پاشو بیا اینجا اینجا
افشین:ممد جون با تو کار داره!
ممد:با منی سرکار
راننده:نه،اون یکی
شهرام:منو می گی؟
راننده:نه،اون وسطیه!
(من بلند می شم راه می افتم طرف ماشین)
گشت:اینجا چیکار میکنید؟
ا:هیچی،تخمه می خوریم
گ:غلط کردی،دارید دختر بازی می کنید!
ا(اگه به یه افسر بگید سرکار خیلی شاکی می شه!): سرکار چرا توهین می کنی؟این موقع روز سگ اینجا پر نمی زنه،چه برسه به دختر!
(همین موقع محمد وشهرام هم به جمع ما اضافه می شند)
گ:پس واسه چی جلو مدرسه دخترونه وایستادید؟
م:بابا این مدرسه تا دیروز پسرونه بود!ایناها رو تابلوشم نوشته.
گ:اصلا چرا رفتید بالای نیمکت نشستید؟
شهرام:سرکار می خوای گبر بدی چرا دنبال بهونه می گردی،خب نیمکت گلی بود.
گ:پررویی نکنید ،می دم پدرتونو در بیارن،اصلا هر سه تا بیایین بالا!می برمتون آدمتون می کنم!
( در یه لحظه محمد وشهرام مثل اسب دویدند طرف ماشین،محمد درماشینو باز کردهردو انگار که یه دخترروی صندلی عقب دراز کشیده باشه،شیرجه زدند تو، که سرشون خورد به هم
و محمد هم تعادلشو از دست داد وخورد به در)
محمد:چی کار می کنی ؟مگه تا حالا ماشین ندیدی اینقدر هل می زنی؟
شهرام:نه،که تو تا دیروزدهاتتون دنبال ماشین می دویدی،داد می زدی،فکر می کنی همه مث خودتند.سرکار می خواست بیاد تهرون،با الاغ اومده بود،الان می گه بچه تهرونم
(گشتی که انتظار داشت ما شروع کنیم به التماس کردن و گریه زاری راه بیندازیم و آخرش هم چند تا هزاری ناقابل بذاریم کف دستش از اینکه بچه ها سر سوار شدن ماشین گشت سرودست
می شکونند، بیشتر شاکی شد!)
گ:د جون بکنید بیاین بالا
(من که به زور جلوی خنده مو گرفته بودم ،رفتم وسط نشستم و بچه ها دو طرف کنار پنجره)
(ماشین راه افتاد )
گ:چی کاره اید؟
(من به بچه ها نگاه کردم،دیدم هر دو سر شونو از پنجره کردند بیرون و دارند چرق؛چرق تخمه می شکونند)
ا:دانشجو
کدوم دانشگاه؟
ا :علم وصنعت
گ:رشته تون چیه؟
(من که حس می کردم مثل فیلما باید اطلاعات غلط بدم):
متالوژی
گ:متالوژی چیه؟
ا:یعنی مواد
گ:همین دیگه دختربازی که می کنید،رشته تونم که مواده،پس فردا مواد درست می کنید ،جوونای مردمو معتاد می کنید!
(من که با شنیدن این حرفا دو تا شاخ کوچولو رو سرم سبز شده بود،یه نگاه به بچه ها انداختم،دیدم دلشونو گرفتن،سرشون هم بیرون از پنجره،آی می خندن،آی می خندن!
(آقا ،ما رو می گی؟خیلی ناراحت شدم!آخه یه ستوان نیروی انتظامی مملکت تو قرن بیستم(اون موقع هنوز قرن بیستم بود!آی جوونی کجایی که یادت بخیر! )به رشته مواد بگه قاچاقکشی؟موادیا برید خودتونو دار بزنین!!!!!!!!!!
خلاصه حس ترحم ما به جوش اومدوپیش خودمون زمزمه کردیم که :
بد بخت آنکه دارای عقل شد.........خوشبخت آنکه کره خر آمد،الاغ رفت!
الحدیث وجدان بیدار ما به ما نهیب زد که:ای افشین،چو بینی که نابینی و چاه است ........اگر خاموش بنشینی ،گناه است!وچنین بود که شروع کردیم به توضیح رشته مواد و کاربردهای آن در صنعت فوق پیشرفته ایران وتازه رسیده بودم به ساختار متالوژیکی فلزات! (آخه،علم مواد رو تازه پاس کرده بودم) که یهو ماشین زد روترمز!)
گ:پیاده شین!
(نگاه کردم ،دیدم جلوی در جنوبی دانشگاهیم،آخه کلانتری یه ختابون بعداز در جنوبیه)
{هر سه پریدیم پایین}
ا:دست شما درد نکنه جناب سروان!
شهرام:سرکار شما هر روز این ساعت از پارک بر می گردید طرف دانشگاه؟
م:بجه ها بذارید من حساب می کنم!
گ:(با فریاد) گگگگگگگگگگگگگگممممممممممممممم ششششششششیییییییییییییییید!!!!!!!!

د!نظر بدین دیگه















Comments: Post a Comment

 

 
 
Archives:

 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home