TO BE OR NOT TO BE
 

 
REMEMBER THE FLYING
 
 
   
 
Tuesday, August 14, 2007
 
یادمه از وقتی کوچک بودم پنجره های بالای ضریح امام رضا رو نگاه میکردم، انگاری منتظر بودم تا بیاد و از پشت اون پنجره ها ببینمش!

هنوزم که هنوزه از نگاه کردن به اون پنجره ها و از حسی که بهم میده لذت میبرم! دوست دارم ساعتها یه گوشه بشینم و به اون پنجره ها نگاه کنم! حس خوبی بهم دست میده، یک نوع حسی که هیچ کجای دیگه سراغم نیومده . دوست دارم ساعتها اونجا بشینم و راز و نیاز کنم!

موقع غروب توی حرم بودم، اذان که شد نماز جماعت خوندند. تازه فهمیدم که سالهاست نماز جماعت نخوندم! عجیب بود! خودم هرگز متوجه نشده بودم که اینهمه سال شده و من نماز جماعت نخوندم! نه اینکه قبلا همیشه نماز جماعت می خوندم اما به هر حال مواقعی پیش می آمد.

توی حرم مردم رو که نگاه می کردم ، خیلی جالب به نظر می آمدند! بعضی تو سر و کله دیگران می زدند، با انواع هول و فشار سعی داشتند که دستشون به ضریح برسه! حالا توی این میون چه بلایی سر دیگران میومد اصلا مهم نبود! بعضی ها بچه کوچک یا حتی 10-12 سالشون رو روی سر و کول بقیه می انداختند تا دستش به ضریح برسه! قسمت خانمها که وضع فجیع تر بود! پشت سر هم صدای جیغ بود که بلند میشد!

بعضی ها یه گوشه نشسته بودند و دعا یا قرآن می خوندند یا آهسته اشک می ریختند و شونه هاشون تکون می خورد. پسر کاملا جوونی رو دیدم که داشت راه میرفت و هایهای گریه میکرد! جوری گریه میکرد که دل هر تنابنده ای رو آب میکرد! خدا کنه به مراد دلش رسیده باشه!

به هر حال چیزی که اونجا موج میزد، راز بود و نیاز! اونجا آدم میفهمه که مردم چقدر مشکل دارند و چقدر انسانها به پشتیبان و پناهگاه نیاز دارند! به نیرو و قدرتی که حمایتشون کنه و موقع بدبختی ها به او دلشون خوش باشه! تو کتاب مصاحبه با تاریخ اوریانا فالاچی از شاه می پرسه که شما پادشاهی هستید که هم به پیشرفت و تکنولوژی علاقه مندید و هم به دین و مذهب. جه طور این دو رو باهم جمع می کنید و شاه جوابی داد که قسمتی از جوابش این بود!
حتی اگر خدا وجود نداشت انسانها نیاز داشتند که او را خلق کنند تا بپرستند!

 

 
 
Archives:

 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home