گفتيم كه بيدار شديم
اين چه خياليست
بيداري ما چيست ؟
بيداري طفلي كه محتاج به لالاست
از ماست كه بر ماست ...
نويسنده:ناشناس
انتخابات به دور دوم كشيده شد! البته از اول هم معلوم بود كه اينطور ميشه! اما اينكه احمدي نژاد راي بياره رو تنها روزنامه كيهان ميدونست و شوراي نگهبان!
روزنامه كيهان در تيتر شنبه صبحش كه قاعدتا روز جمعه چاپ شده بود پيش گويي كرده بود كه هاشمي و احمدي نژاد به دور دوم ميروند!
امروز روزنامه هاي اقبال،اعتماد و و آفتاب يزد به دليل چاپ نامه كروبي و نوشتن مطالبي راجع به تقلب دذ انتخابات جلوي توزيعشون گرفته شد! دفتر انتخاباتي كروبي پلمب شد.كروبي از تمام سمتهاي سياسيش استعفا كرد .
حالا دو حالت رو ميشه تصور كرد:
اول اينكه مثل دور اول دست روي دست بگذاريم و به نشانه اعتراض راي ندهيم كه ميشه همين كه الان شد يعني احمدي نژاد در ميان بي تفاوتي مردن تهران و كرج و ... با راي بسيجيها و حزب الهي ها و مردم ساده راي آورد و البته كلي هم راي بهش تزريق كردند!
اونوقت ديگه خدا ميدونه اوضاع مملكتي كه دست يك مشت بچه بسيجي بيفته چي ميشه؟ راستي عكس با چفيه اين بابا رو توي روزنامه ايران شنبه صبح ديديد؟
اونهايي هم كه فكر مي كنند با اومدن اين بابا اوضاع ميشه عين دوران رجايي و جلوي ارزوني گرفته ميشه بايد بدونند كه سياستهاي پولي و مالي ايران از طرف صندوق بيا المللي پول ديكته ميشه و ايران بايد ظرف چند سال آينده سوبسيد رو در زمينه هاي سوخت و .... حذف كنه و اينها از قبل ديكته شده هستند!
راه دوم هم اينه كه همه بياييم و اطرافيانمون رو به راي دادن به هاشمي دعوت كنيم! ميدونم كه هاشمي هم آش دهن سوزي نيست و يا احتمال داره كه اينها همه بازي باشه تا مردم تهييج بشوند و به هاشمي راي بدهند اما بدونيد كه اگر دفعه هاي قبل مجبور بين انتهاب بد و بدتر بوديد ايندفعه انتخاب بين بد و فاجعه است!
حداقل هاشمي خط مشي اقتصادي و سياسيش مشخصه اما اين بابا معلوم نيست فردا بخواد چه بلايي سر اين مملكت بياره!
فقط يه چيز روبگم كه كلي بخنديد! احمدي نژاد رو كنار توني بلر يا ژاك شيراك و ... تصور كنيد
لوئيز رِدِن ، زني بود با لباسهاي كهنه و مندرس ، و نگاهي مغموم . وارد خواربار فروشي محله شد و با فروتني از صاحب مغازه خواست كمي خواروبار به او بدهد . به نرمي گفت شوهرش بيمار است و نميتواند كار كند و شش بچهشان بي غذا ماندهاند.
جان لانگ هاوس ،صاحب مغازه ، با بياعتنايي محلش نگذاشت و با حالت بدي خواست او را بيرون كند
زن نيازمند در حالي كه اصرار ميكرد گفت : «آقا شما را به خدا به محض اينكه بتوانم پولتان را ميآورم .»
جان گفت نسيه نميدهد .مشتري ديگري كه كنار پيشخوان ايستاده بود و گفت و گوي آن دو را ميشنيد به مغازه دار گفت : «ببين اين خانم چه ميخواهد خريد اين خانم با من .»
خواربار فروش گفت :لازم نيست خودم ميدهم ليست خريدت كو ؟
لوئيز گفت : اينجاست .
- « ليستات را بگذار روي ترازو به اندازه ی وزنش هر چه خواستي ببر . » !!
لوئيز با خجالت يك لحظه مكث كرد، از كيفش تكه كاغذي درآورد و چيزي رويش نوشت و آن را روي كفه ترازو گذاشت . همه با تعجب ديدند كفه ی ترازو پايين رفت .
خواربارفروش باورش نميشد .
مشتري از سر رضايت خنديد .
مغازهدار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس در كفه ی ديگر ترازو كرد كفه ی ترازو برابر نشد ، آن قدر چيز گذاشت تا كفهها برابر شدند .
در اين وقت ، خواربار فروش با تعجب و دلخوري تكه كاغذ را برداشت ببيند روي آن چه نوشته است .
كاغذ ليست خريد نبود ، دعاي زن بود كه نوشته بود
« اي خداي عزيزم تو از نياز من با خبري ، خودت آن را برآورده كن »
************************
فقط اوست كه ميداند وزن دعاي پاك و خالص چقدر است .
دعا بهترين هديه رايگاني است كه ميتوان به هر كي داد و پاداش بسيار برد .
« بر گرفته از كتاب لبخند خدا »
با تشكر از
آقاي جلالي
بازگشت پدرام!يك خبر خوش بهتون بدم كه آقا پدرام برگشته و اونهم چه بازگشتي! از بازگشت جداي هم خظرناكتر و هيجان انگيزتر!باورتون نميشه؟ خودتون بخونيد مي فهميد:
"باز هم سلام
و اما بعد ....
نظر به خواهشها و تقاضاهای بيشمار ملت شهيدپرور و اصرارها و التماسهای صاحبان زر و زور و تزوير و بنا به احساس ضرورت و لزوم حضور مجدد اينجانب در صحنه اجرايی وبلاگ شريف اسلامی و از آنجا که اينجانب بسيار آدم باوجدانی هستم تصميم گرفتم يکبار ديگر حضور خود را در معرض عدم انتخاب شما ملت شريف و هميشه در صحنه قرار دهم ! ها ؟ چی گفتی ؟ روم سنگ پاش چی شده ؟ همينه ديگه . از قديم گفتند بچه حلال زاده از رو دست بزرگترهاش نميدونم چی چی !
خلاصه اينکه برگشتيم . اما ايندفعه متفاوت و با اهدافی جديد .
آخه مگه ميشه مملکت اينقده خبر و شير تو شير باشه و دست ما يک تريبون نباشه که مشت محکم رو حواله فک اين آمريکای مادر .... بدهيم ؟ ای خارتو ... مگه دستم به اون مونيکات نرسه ! خودمونيم ، جدا حيف که دستمون بهش نميرسه وگرنه خوب چيزی بود . تلافی يک عمر بهره کشی رو کف مشتش ميذاشتيم . ما هر چی گفتيم اين بورسهای دانشجويی رو قطع نکنيد تا ما هم بتونيم عينهو شما خشم خود را بر اين کفار فرود بياوريم آقايان گفتند : نه شما عجالتا همان فحش بدهيد پولها مال خودمونه . اين همه جوان جان بر کف فقط منتظر يک اجازه اند تا ..... بماند .
آقا که شما باشی بازتصميمم بر اين است روزنوشتهايی داشته باشم . از الان بگم : هر وقت دلم بخواد مينويسم، شايد يک ماه ننويسم . شايد هم يکروز سه تا مطلب بنويسم . خيال بر آن داريم که هر چه از دهن مبارکمون در ميآيد حواله هر کسی که عشقمون بکشد بکنيم . هر احساسی که داشتيم و هر چی که دلمون خواست . فقط با اين شرط مينويسم . هر کی هم خوشش نميآد پاشو اينجا نذاره . بره يک مملکت ديگه . مهاجرت کنه . اصلا بره بميره . به من چه ؟ همينه که هست . توتاليتر هم هستيم ، حالا که چی ؟ گفتم که ، بچه خلف به باباش ميره . هدف جديدم فقط بيان احساسمه . من شايد يکروز حسم يکجوری باشهکه بخوام مادر يکی رو ببينم ، اگه اينجا نبينمش پس کجا ببينمش ؟ خيلی هم ناراحتی برو يک کاری کن جوونهای مملکت اينهمه روز از روزهای سال حسشون اين نباشه . من فقط حسم رو در اون روز مينويسم. اينه که هر کی جنبه اش رو داره با ما بمونه . هر کی هم کم داره بره زيادش کنه بعد بياد تو . حاليتون شد يا حالی به حاليترتون کنم ؟ ها ؟ قربون مرام داش !
خوب و اما عجالتا و طبق آخرين اخبار واصله از متروی تهران کرج ، حواستونو جمع کنيد به دختر جماعت تيکه نندازيد . اوضاع بد خيطه . اگر هم ديديد نه جون تو راه نداره خيلی دختره نازه ديگه خودتون و جونتون . اگه ارزش مردن رو داشت بندازيد !
فعلا شب خوش .
راستی آقا پدرام رو دعا کنيد فردا عمل داره .... با کلی آرزو !
زت زياد !"