TO BE OR NOT TO BE
 

 
REMEMBER THE FLYING
 
 
   
 
Sunday, January 23, 2005
 
گفت: من نگويم كه غريبم ، من آنم كه با زمانه نسازم و زمانه با من نسازد.

در ذكر ابوالحسن خرقاني-تذكره الاولياي عطار

Thursday, January 20, 2005
 
خون مي چكد ز ناله بلبل، در اين چمن
فرياد از تو گل، كه به هر خار، خو كني
دلبسته ام به باد، به بوي شبي كه زلف
بگشايي و مشام مرا مشك بو كني
اينجاست يار گمشده ، گرد جهان مگرد
خود را بجوي "سايه" اگر جستجو كني

Sunday, January 16, 2005
 
آدم به هر كشوري مي رود ، اول يك خيابان دراز است به اسم پادشاه آن كشور، بعد يك ميدان است و وسط ميدان يك مجسمه!
از كتاب گرما در سال صفر

Saturday, January 01, 2005
 
در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای اين كه عكس العمل مردم را ببيند خودش را در جايی مخفی كرد. بعضی از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از كنار تخته سنگ می گذشتند. بسياری هم غرولند می كردندكه اين چه شهری است كه نظم ندارد. حاكم اين شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود اين هيچ كس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت . نزديك غروب، يك روستايی كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد. بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناری قرار داد. ناگهان كيسه ای را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود ، كيسه را باز كرد و داخل آن سكه های طلا و يك يادداشت پیدا كرد. پادشاه در ان يادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعی می تواند يك شانس برای تغيير زندگی انسان باشد."

 

 
 
Archives:

 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home